آیا خدا وجود دارد؟ چه شواهدی وجود خدا را ثابت میکنند؟



سوال: آیا خدا وجود دارد؟ چه شواهدی وجود خدا را ثابت میکنند؟

جواب:
جالب توجه است که این موضوع بیش از هر موضوع دیگری مورد بحث و مشاجره قرار گرفته است. آخرین آمار حاکی از آن است که 90 درصد مردم جهان به خدا و یا قدرتی برتر معتقد هستند. در این راستا بنظر می رسد که مسئولیت اثبات وجود خدا بر عهدۀ آنانی است که وجود او را قبول دارند. ولی به نظر من آنانی که وجود خدا را رد می کنند موظف هستند که صحت اعتقاد خود را ثابت کنند.

هیچگاه نمی توان (بطور مطلق) وجود خدا را ثابت و یا انکار کرد. کتابمقدس تعلیم می دهد که حقیقت وجود خدا را باید با ایمان پذیرفت. " بدون ایمان تحصیل رضامندی او محال است. زیرا هر که تقرب به خدا جوید لازم است که ایمان آورد بر اینکه او هست و جویندگان خود را جزا (پاداش) می دهد." (عبرانیان 6:11) اگر خدا می خواست، می توانست به سادگی خود را ظاهر سازد و هستی خویش را به همۀ دنیا ثابت کند. ولی در این صورت دیگر نیازی به ایمان نبود. " عیسی گفت: "ای توما، بعد از دیدنم ایمان آوردی. خوشابحال آنانی که ندیده ایمان آورند." (یوحنا 29:20)

ولی این بدان معنی نیست که هیچ دلیلی بر اثبات وجود خدا موجود نمی باشد. کلام خدا می فرماید: "آسمان جلال خدا را بیان می کند و فلک از عمل دستهایش خبر می دهد. روز سخن می راند تا روز، و شب معرفت را اعلان می کند تا شب. سخن نیست و کلامی نی، و آواز آنها شنیده نمی شود. قانون آنها در تمام جهان بیرون رفت و بیان آنها تا اقصای ربع مسکون." (مزمور 1:19-4) دیدن ستارگان آسمان، تفکر در وُسعت جهان هستی، مشاهدۀ عجائب طبیعت، تعمّق در زیبائی طلوع و غروب آفتاب ... همه و همه گویای یک واقعیت هستند: خدای آفریننده ای وجود دارد. به غیر از این شواهد، وجدان انسان گواه دیگری بر وجود خداست. جامعه 11:3 خاطرنشان می سازد: " او .. ابدیت را در دلهای ایشان نهاده .." چیزی درونی در عُمق وجود ما هست که تشخیص می دهد چیزی فراتر و والاتر از این دنیا وجود دارد. حتی اگر به عقل خود این واقعیت را نپذیریم، ولی در عُمق وجود خویش نمی توانیم حضور الهی را مُنکر شویم. کتابمقدس می گوید که هر چند وجدان ما گواهی می دهد که خدا وجود دارد، همچنان عده ای حضور و وجود او را انکار می کنند: "احمق در دل خود می گوید خدائی نیست." (مزمور 1:14) 98 درصد تمام مردمی که در طول تاریخ بشریت بر زمین بوده اند، اعم از زمینه های مختلف فرهنگی، تمدنی، و منطقه ای به وجود نوعی خدا معتقد بوده اند. پس می بایستی شخصی و یا چیزی باعث شکل گیری چنین اعتقاد فراگیری شده باشد.

در رابطه با اثبات وجود خدا، علاوه بر بحث های کتابمقدسی، بحث های منطقی دیگری نیز وجود دارند. یکی از آنها بحث آنتولوژی (یا علم مربوط به هستی شناسی) است. در معروف ترین شکل این بحث، برای اثبات وجود خدا، به مفهوم خود خدا می پردازند. این بحث با تعریفی از خدا آغاز می شود که نشان می دهد: "خدا وجودی است که نمیتوان چیزی بزرگتر از او را تصوّر کرد." در این راستا آنها ادامه می دهند که: "وجود (وجود داشتن) بزرگتر از عدم (وجود نداشتن) است. بنابراین بزرگترین چیز قابل تصور می بایستی وجود داشته باشد." پس اگر خدا وجود نداشته باشد، او نمی تواند بزرگترین وجود (هستی) قابل تصور باشد. و چون این نتیجه با تعریف خدا مغایرت دارد، پس خدا نمی تواند وجود نداشته باشد. یک نوع دیگر از این بحث های منطقی بحث تلئوژی (علم مربوط به مطالعۀ حکمت غائی یا پایان شناسی) است. در این بحث گفته می شود که چون جهان هستی بر اساس طرح اعجاز انگیزی ساخته شده است پس بایستی طراح ماهری آن را به وجود آورده باشد. به عنوان نمونه اگر زمین فقط چندین کیلومتر دورتر و یا نزدیکتر به خورشید می بود، حیات موجودات بر روی زمین غیرممکن می شد. و اگر عناصر اتمسفر فقط چند صدم درصد متفارت می بودند، این فاجعه منجر به نابودی هر موجود زنده ای بر روی زمین می گردید. احتمال شکل گیری تصادفی یک مولکول پروتئین به میزان یک در 10 به توان 243 (یعنی عدد 10 که دارای 243 صفر است) می باشد. توجه داشته باشید که یک عدد سلول حاوی میلیون ها ملکول پروتئین است.

سومین بحث منطقی در زمینۀ اثبات وجود خدا بحث کازمولوژی (علم مربوط به نظم جهان هستی) است که در آن به رابطۀ بین علت و معلول می پردازند. بر این اساس، هر معلولی محصول یک علت است. پس جهان هستی به عنوان یک معلول بایستی علتی داشته باشد. و نهایتاً، یک وجود (یا شخص) غیر معلول که وجودش وابسته به چیز دیگری نیست باعث به وجود آمدن هر چیزی در عالم هستی شده است. این شخص غیر معلول همان خداست. چهارمین نوع بحث، بحث اخلاقی است. فرهنگ های گوناگون، در طول تاریخ، هر یک دارای نوع خاصی از قوانین بوده اند. آدمیان قادر به تشخیص بدی و نیکوئی هستند. تقریباً در همۀ ملت ها قتل،دروغ، دزدی، و فساد اخلاقی مردود شناخته شده اند. این حس تمئیز بد و خوب از کجا آمده است اگر از خدای قدوس نشأت نگرفته باشد؟

علی رغم همۀ این مطالب، کتابمقدس روشن می سازد که مردم معرفت واضح و غیر قابل انکار الهی را رّد کرده دروغ را متابعت خواهند کرد. در رومیان 25:1 می خوانیم: "ایشان حقّ خدا را به دروغ مبدل کردند. و عبادت و خدمت نمودند مخلوق را به عوض خالقی که تا ابدالآباد همان است." کتابمقدس اضافه می کند که انسان برای بی ایمانی به خدا هیچ عذری ندارد. "زیرا که چیزهای نادیدۀ او یعنی قوت سرمدی او و الوهیتش از حین آفرینش عالم بوسیلۀ کارهای او فهمیده و دیده می شود تا ایشان را عذری نباشد." (رومیان 20:1)

مُنکران وجود خدا معمولاً برای توجیه بی ایمانی خود ادعا می کنند "ایمان به خدا علمی نیست" و یا اینکه "دلیلی برای اثبات خدا وجود ندارد." ولی دلیل واقعی این است که همه می دانند اگر به وجود خدا ایمان داشته باشند، این واقعیت را نیز باید بپذیرند که محتاج نجات و آمرزش گناهان هستند (رومیان 3:23؛ 23:6) و بایستی بابت تمام اعمال خویش پاسخگو باشند. ولی اگر، بر فرض محال، خدا وجود نداشته باشد، انسان خود را آزاد می بیند تا هر آنچه مایل است انجام دهد بدون آنکه نگران داوری و مجازات باشد. به نظر من علت افزایش طرفداران فرظیۀ تکامل همین است. خدا وجود دارد و هر یک از ما (بدون استثناء) بر آن واقف هستیم. اگر عده ای تلاش می کنند وجود خدا را رد کنند، این خود دلیلی است بر وجود او.

اجازه بدهید آخرین مورد را نیز مطرح کنم. من چگونه می دانم که خدا وجود دارد؟ من به وجود خدا ایمان دارم چون هر روز با او صحبت می کنم. مدعی نیستم که صدای او را با گوش جسمی خود می شنوم. ولی می توانم به جرأت بگویم که حضورش را احساس می کنم، هدایت هایش را درک می کنم، مجبتش را شناخته ام، و مشتاق فیض او هستم. برای این همه واقعه که در زندگی من رُخ داده است تنها یک توجیه وجود دارد: خدا وجود دارد و عمل می کند. او بطرز معجزه آسائی مرا نجات داد و زندگی مرا به گونه ای عوض کرد که نمی توانم وجودش را انکار کنم و یا اینکه او را تمجید نکنم. اگر شخص تصمیم گرفته باشد که وجود خدا را نادیده بگیرد، هیچیک از این بحث ها نمی تواند او را قانع کند. در نهایت، وجود خدا باید با ایمان پذیرفته شود (عبرانیان 6:11). ایمان به خدا یک جَهش کورکورانه در یک اطاق تاریک نیست، بلکه گام برداشتن در یک فضای نورانی است که 90 درصد مردم دنیا آنجا ایستاده اند.

آیا خدا وجود دارد؟ چه شواهدی وجود خدا را ثابت میکنند؟

صفات مشخصّۀ الهی کدامند؟ در واقع، خــدا کیست؟



سوال: صفات مشخصّۀ الهی کدامند؟ در واقع، خــدا کیست؟

جواب:
خبر خوش این است که اطلاعات زیادی در این زمینه در دسترس است. در این راستا بهتر است که ابتدا به مطالعۀ کـُلی این صفات بپردازیم و سپس برای روشن شدن مطلب، به کتابمقدس مراجعه کرده و آیات مربوط به هر خصوصیت را مورد بررسی دقیق تری قرار دهیم. باید به خاطر داشت که در این مطالعه، بررسی کردن آیات کتابمقدس (که به عنوان مرجع ذکر می شوند) بسیار مُهم و الزامی است. اگر تعلیم مقتدرانۀ کتابمقدس را در این زمینه نادیده بگیریم، حاصل مطالعۀ ما مجموعه ای از عقاید انسانی خواهد بود که می تواند ما را به نتایج غلطی نسبت به صفات الهی برساند. (ایوب 7:42) تلاش برای درک شخصیت و صفات خدا قدمی فراتر از توانائی ماست. ولیکن نداشتن چنین شناختی از خدای حقیقی، زمینه ای خواهد بود تا خدایان کاذب را پیروی و پرستش کنیم. (خروج 3:20-5)

تنها آنچه خدا از خود مکشوف کرده است قابل شناخت می باشد. یکی از صفات الهی "نـــــور" است. این صفت بدان معنی است که خدا خویشتن و اطلاعات مربوط به خود را مکشوف می نماید. (اشعیا 19:6؛ یعقوب 17:1) هیچیک از ما نباید نسبت به آنچه خدا از خود مکشوف کرده است بی تفاوت باشیم تا مبادا از دُخول به آرامی او بازداشته شویم. (عبرانیان 1:4) خلقت، کتابمقدس، و کلمه ای که جسم انسانی پوشید (عیسی مسیح) همگی ما را یاری میکنند تا خدا و چگونگی او را بشناسیم.

برای شروع لازم است درک کنیم که خدا خالق است و ما بخشی از خلقت او هستیم. (پیدایش 1:1؛ مزمور 1:24) خدا فرمود تا انسان در شباهت وی آفریده شود. بنابراین، انسان در مرتبه ای والاتر از سایر مخلوقات قرار گرفت و به او قدرت داده شد تا بر همۀ آنها حکومت نماید. (پیدایش 26:1-28) هر چند خلقت به واسطۀ "سقوط انسان" صدمه دید، ولی هنوز هم آثار اعمال خدا در آن مشهود است. (پیدایش 17:3-18؛ رومیان 19:1-20) با مشاهدۀ وسعت، پیچیدگی، زیبائی، و نظم خلقت می توان به عظمت خدا پی بُرد.

مطالعۀ برخی از اسامی خدا در کتابمقدس می تواند ما را در درک شخصیت و چگونگی خدا یاری دهد. این اسامی به ترتیب ذیل می باشند:

الوهیم: قدرتمند - الهی (پیدایش 1:1)
آدونای: خداوند - اشاره به رابطۀ بین سَروَر و خدمتگزار می کند (خروج 10:4–13)
ال الیون: والاترین - قدرتمندترین (پیدایش 20:14)
ال روئی: شخص قادری که می بیند (پیدایش 13:16)
ال شدّای: خدای قادر مطلق (پیدایش 1:17)
ال اولام: خدای ابدی (اشعیا 28:40)
یهوه: خدای "من هستم"، خدای واجب الوجود و ابدی (خروج 13:3-14)

حال به بررسی فراتر صفات الهی می پردازیم. او خدائی است ابدی؛ خدائی که هستی وی بدون ابتدا و انتهاست. او نقطه ای آغازین ندارد، و هستی او هیچگاه انتها نخواهد پذیرفت. او خدائی است غیرفانی و لایتناهی (تثنیه 27:33؛ مزمور 2:90؛ اول تیموتاوس 17:1). او خدائی است تغئیر ناپذیر؛ او دچار تحَوّل و دگرگونی نمی شود. به همین دلیل او کاملاً قابل اعتماد است (ملاکی 6:3؛ اعداد 9:23؛ مزمور 26:102-27). او خدائی است منحصر به فرد؛ ذات و اعمال او را نمیتوان با هیچکس دیگر مقایسه کرد. او کامل است و هیچکس نمی تواند با وی برابری کند. (دوم سموئیل 22:7؛ مزمور 8:86؛ اشعیا 25:40؛ متی 48:5) او خدائی است غیر قابل تفحّص؛ هیچکس قادر نیست وی را آنچنانکه هست (بطور کامل) درک کند. (اشعیا 28:40؛ مزمور 3:145؛ رومیان 33:11– 34)

خدا عادل است، یعنی نزد وی طرفداری نیست (تثنیه 4:32؛ مزمور 30:18). خدا، خدائی است قادر مطلق. این بدان معنی است که او قادر به انجام هر کاری است که او را خشنود نماید. باید توجه داشت که او کارهائی را انجام میدهد که با سایر خصوصیاتش در تناقض نبلشند (مکاشفه 6:19؛ ارمیا 17:32،27). خدا ، خدائی است حاضر مطلق؛ بدین معنی که او همه جا حضور دارد. اما توجه داشته باشید که منظور این نیست که خدا همه چیز است! (مزمور 7:139-13؛ ارمیا 23:23). خدا دانای مطلق است؛ او از همه چیز، اعم از گذشته، حال، و آینده آگاهی دارد. او می داند که در حال حاضر در فکر من و شما چه میگذرد. از آنجا که او از همه چیز خبر دارد، عدالت او منجر به داوری عادلانه ای میگردد. (مزمور 1:139-5؛ امثال 21:5)

خدا، خدائی است واحد؛ یعنی خدائی جز او وجود ندارد. وحدانیت (یگانگی) خدا ما را به این نتیجه میرساند که او یگانه شخصی است که قادر است عمیق ترین احتیاجات قلبی ما را رفع نماید. و در نتیجه، تنها او شایسته است تا پرستیده و تمجید شود. (تثنیه 4:6) خدا، خدائی است عادل؛ او نمیتواند اعمال گناه آلود را نادیده بگیرد. خدا، بدلیل همین عدالت و راستی خویش، مجازات و داوری ما را بر عیسی مسیح نهاد تا ما آمرزش گناهان را دریافت کنیم (خروج 27:9؛ متی 45:27-46؛ رومیان 21:3-26).

خدا حاکم مطلق است. یعنی او بالاتر و والاتر از همه چیز است. هیچ چیزی در خلقت، دانسته و یا ندانسته، قادر نیست هدف و منظور الهی را باطل سازد. (مزمور 1:93؛ 3:95؛ ارمیا 10:23). خدا روح است، یعنی او غیر قابل مشاهده می باشد. (یوحنا 18:1؛ 24:4). خدا یک تثلیث است. این بدان معنی است که او سه شخصیت در یک ذات واحد است. هر سه شخصیت الهی از لحاظ فطرت، قدرت، و جلال یکی می باشند. در متی 19:28 و مرقس 9:1-11 نام خدا بصورت مفرد بکار گرفته شده است؛ و این در حالی است که کلمۀ مذکور اشاره به سه شخصیت پدر، پسر، و روح القدس می کند. خدا حقیقت و راستی است. او هیچ تناقضی با خود ندارد. او نمیتواند دروغ بگوید و یا با ناراستی سازش نماید. او برای همیشه راستی و حقیقت است. (مزمور 2:117؛ اول سموئیل 29:15)

خدا قدوس است. او از هر گونه نجاست و فساد به دور است. او دشمن هر ناپاکی است. خدا هر شرارت را می بیند و نسبت به آن غضبناک میگردد. در کتابمقدس کلمۀ آتش در راستای قدوسیت و پاکی بکار گرفته شده است. به همین دلیل خدا، آتش فروبرنده (سوزاننده) ومعرفی شده است (اشعیا 3:6؛ خروج 2:3،4،5؛ عبرانیان 29:12).

خدا، خدائی است فیاض (فیض بخش)؛ یعنی او نیکو، مهربان، رحیم، و با محبت است. همۀ این صفات بیانگر نیکوئی خدا میباشند. اگر خدا فیض بخش نبود، نمی توانستیم با او رابطه ای نزدیک داشته باشیم زیرا سایر صفات او ما را مُتهم به جدائی ابدی از او می کنند. ولی خدا را شکر که اینچنین نیست. او مایل است با ما رابطه ای مستقیم و شخصی ایجاد نماید. (خروج 6:34؛ مزمور 19:31؛ اول پطرس 3:1؛ یوحنا 16:3؛ 3:17)

در جواب چنین پرسش بُزرگی، در این مطالعه فقط به بررسی مختصری از خصوصیات الهی پَرداختیم. شما را به ادامۀ کشف و جستجوی خود در پی خدا تشویق می کنیم. (ارمیا 13:29)

صفات مشخصّۀ الهی کدامند؟ در واقع، خــدا کیست؟

آیا خدائی که مسلمانان می پرستند همان خدائی است که مسیحیان می پرستند؟



سوال: آیا خدائی که مسلمانان می پرستند همان خدائی است که مسیحیان می پرستند؟

جواب:
زمانی می توان به این سؤال پاسخ داد که مفهوم عبارت "همان خدا" مشخص شود. غیر قابل انکار است که دیدگاه مسلمانان نسبت به خدا بسیار شبیه دیدگاهی است که مسیحیان نسبت به او دارند. هر دو معتقدند که خدا حاکم مطلق، قادر مطلق، دانای مطلق، حاضر مطلق، قدوس، حّق و عادل می باشد. اسلام و مسیحیت، هر دو، به خدای واحد ایمان دارند که آفرینندۀ همه چیز در جهان هستی است. بنابراین، از این جنبه، می توان قبول کرد که مسلمانان و مسیحیان همان خدای واحد را می پرستند.

در عین حال، تفاوت های فاحشی بین خدائی که مسلمانان و مسیحیان می پرستند وجود دارد. هرچند مسلمانان معتقد هستند در الله محبت، رحمت، و فیض وجود دارد، ولی خدای مسیحیان این صفات مشخصّه را به نوعی منحصر به فرد آشکار می کند. تجسّم (در جسم آشکار شدن خدا) مهم ترین تفاوت دیدگاه مسلمانان و مسیحیان نسبت به خداست. مسیحیان ایمان دارند که خدا در شخص عیسی مسیح انسان شد. مسلمانان اعتقاد راسخ دارند که ایمان به تجسّم کفر محض است. مسلمانان نمی توانند بپذیرند که الله انسان شود و بخاطر آدمیان بمیرد. ولی برای مسیحیان، بدون تجسّم نمی توان خدا را شناخت. مکشوف شدن خدا در جسم مهم ترین اصل ایمان مسیحی است. خدا در قالب انسانی آشکار شد تا از طریق یکی شدن با ما، نجات یعنی آمرزش گناهان را برای ما فراهم سازد.

آیا خدائی که مسلمانان می پرستند همان خدائی است که مسیحیان می پرستند؟ بله و خیر! شاید لازم باشد سؤال را به گونۀ دیگری مطرح کنیم: "آیا مسیحیان و مسلمانان درک صحیح و مشترکی از خدا دارند؟" جواب این سؤال مطلقاً منفی است. نمی توان انکار کرد که خدای مسیحیان تفاوت های بسیار اساسی با الله مسلمانان دارد. و طبیعتاً نمی توان پذیرفت که این دو ایمان متفاوت هر دو صحیح باشند. ما ایمان داریم که مسیحیت دارای دیدگاه صحیح نسبت به خداست زیرا اگر جریمۀ گناه پرداخت نشود، آمرزش گناه وجود ندارد. تنها شخصی که قادر است این جریمۀ سنگین را بپردازد خداست. و تنها طریق پرداخت آن این است که او انسان شود و با مرگ خویش به جای ما، ما را از موت و هلاکت رهائی بخشد. (رومیان 5:8؛ دوم قرنتیان 21:5)

آیا خدائی که مسلمانان می پرستند همان خدائی است که مسیحیان می پرستند؟

آیا عیسی خداست؟ آیا او هرگز ادعا نمود که خداست؟



سوال: آیا عیسی خداست؟ آیا او هرگز ادعا نمود که خداست؟

جواب:
عبارت "من خدا هستم" در هیچ جای کتابمقدس از زبان عیسی مسیح نقل نشده است. ولی این به آن معنی نیست که او ادعای خدائی نکرده است. بطور مثال اگر به یوحنا 30:10 مراجه کنیم، عیسی مسیح را می بینیم که ادعا نمود: "من و پدر یک هستیم." شاید در اولین نگاه بنظر نرسد که او اشاره به الوهیتش می کند، ولی عکس العمل یهودیان نسبت به سخنان او ثابت می کند آنها منظور او را به خوبی درک کردند. "یهودیان در جواب گفتند، "بسبب عمل نیک تو را سنگسار نمی کنیم بلکه بسبب کفر زیرا تو انسان هستی و خود را خدا می خوانی." (یوحنا 33:10). یهودیان به خوبی فهمیدند که عیسی خود را خدا می داند. آیات بعدی نشان می دهند که عیسی مسیح نه با برداشت آنان مخالفت کرد و نه سعی کرد آن را اصلاح کند. این ها همه اشاره به این واقعیت می کند که عیسی ادعای خدائی کرد. "من و پدر یک هستیم." (یوحنا 30:10). این ادعا در یوحنا 58:8 نیز دیده می شود: "عیسی بدیشان گفت: "آمین آمین بشما می گویم که پیش از آنکه ابراهیم پیدا شود من هستم." و یهودیان مجدداً قصد سنگسار کردن او کردند. (یوحنا 59:8) تنها دلیل یهودیان برای سنگسار کردن عیسی این بود که آنان او را بخاطر ادعای الوهیت کافر می شمردند.

یوحنا 1:1 می گوید: "... و کلمه خدا بود..." و در یوحنا 14:1 می خوانیم: "و کلمه جسم گردید...." این آیات به وضوح تعلیم می دهند که عیسی خداست. اعمال 28:20 به ما می گوید: "پس نگاه دارید خویشتن و تمامی آن گله را که روح القدس شما را بر آن اُسقُف مقرّر فرمود تا کلیسای خدا را رعایت کنید که آن را به خون خود خریده است." چه کسی کلیسا را به خون خود خریده است؟ عیسی مسیح. ولی اعمال 28:20 می گوید "خدا ... آن را به خون خود خریده است." پس عیسی همان خداست.

توما، یکی از شاگردان مسیح، اینچنین اعتراف کرد: "... ای خداوند من، و ای خدای من" (یوحنا 28:20). و مجدداً عیسی را می بینیم که سعی نکرد کلام او را اصلاح کند. تیطس 13:2 ما را تشویق می کند تا منتظر آمدن خدا و نجات دهندۀ خود عیسی مسیح باشیم. (دوم پطرس 1:1 را نیز ملاحظه کنید) خدای پدر در عبرانیان 8:1 در بارۀ عیسی مسیح چنین می گوید: "امّا در حق پسر، ای خدا تخت تو تا ابدالآباد و عصای ملکوت تو عصای راستی است."

در کتاب مکاشفه فرشته به یوحنای رسول تعلیم می دهد که فقط خدا را پرستش کند (مکاشفه 10:19). در اناجیل عیسی مسیح بارها مورد پرستش واقع شد (متی 11:2؛ 33:14؛ 9:28 ، 17؛ لوقا 52:24؛ یوحنا 38:9) ولی هرگز آنانی را که او را می پرستیدند سرزنش نکرد. اگر عیسی مسیح خدا نبود، اجازه نمی داد مَردُم او را بپرستند. بطور یقین او نیز، به مانند فرشته ای که با یوحنا سخن گفت، به آنان تعلیم می داد که او را نپرستند. کتابمقدس شامل آیات و بخشهای فراوانی است که به الوهیت عیسی اشاره می کنند.

مُهم تربن دلیل خدا بودن عیسی این است که اگر او خدا نباشد، مرگ او به عنوان یک انسان مَحض نمی تواند برای پرداخت جریمۀ گناهان همۀ جهان بسنده و کافی باشد (اول یوحنا 2:2). تنها خدا قادر بود اینچنین جریمۀ سنگینی را پرداخت نماید. تنها خدا می توانست گناهان جهان را بر خود گرفته (دوم قرنتیان 21:5)، بمیرد، و با برخاستنش از مردگان پیروزی خود را بر گناه و مرگ اعلام نماید.

آیا عیسی خداست؟ آیا او هرگز ادعا نمود که خداست؟

کتاب مقدس دربارۀ تثلیث چه میگوید؟



سوال: کتاب مقدس دربارۀ تثلیث چه میگوید؟

جواب:
مشکلترین جنبۀ موضوع تثلیث این است که به هیچ روشی نمیتوان آنرا، به شکلی کامل و مکفی، توضیح داد. و موضوعی است که امکان ندارد انسان بتواند آنرا بطور کامل، و یا با یک توضیح مختصر، درک نماید. خداوند بمراتب از ما بزرگتر است؛ بنابراین نباید انتظار داشته باشیم که او را کاملاً درک نمائیم. کتاب مقدس به ما میآموزد که، پدر خداست، عیسی مسیح خداست، و روح القدس نیز خداست. همچنین اعلام میکند که فقط یک خدا وجود دارد. اگر چه میتوانیم حقایقی را راجع به رابطه میان سه شخصیت قابل تمایز تثلیث بفهمیم، اما با این وجود، ذهن محدود و بشری ما قادر به درک و فهم این آموزه نیست. ولیکن، این بدان مفهوم نیست که چنین موضوعی، حقیقت ندارد و مبتنی بر کلام خدا نیست.

هرچند واژۀ تثلیث در کتابمقدس بکار نرفته است، این واژه تلاشی است برای توصیف حضور سه اقنوم (یا سه شخصیت) ابدی و هم مرتبه در ذات اقدس الهی. این را درک کنید که این واژه بیانگر سه خدا نمیباشد. تثلیث یعنی سه شخصیت الهی در یک خدای واحد. حتی با وجود اینکه واژۀ تثلیث در کلام مذکور نشده است، استفاده از آن هیچ کار اشتباهی نیست. کاربُرد کلمۀ تثلیث خیلی مختصرتر میباشد از گفتن "سه اقنوم و سه شخصیت هم مرتبه که در یک خدای واحد وجود دارند." اگر این مسئله برای شما ایجاد اشکال میکند، این را در نظر بگیرید که بطور مثال، واژۀ پدر بزرگ در کلام خدا وجود ندارد. اما ابراهیم پدر بزرگ یعقوب بود. پس با کلمۀ تثلیث، خود را سر درگم نسازید. آنچه واقعاً مهم است این است که مفهوم و تصویر کلی، که بوسیله لغت تثلیث ارائه شده، در کتاب مقدس وجود دارد. با این مقدمه به بررسی آیاتی میپردازیم که در رابطه با بحث تثلیث مفید میباشند.

1) خدا یکی است: تثنیه 6:4 ؛ اول قرنتیان 8 : 4 ؛ غلاطیان 3 : 20 ؛ اول تیموتائوس 2 : 5.

2) در تثلیث سه شخصیت وجود دارد : پیدایش 1:1 ؛ 1 : 26 ؛ 3 : 22 ؛ 11 : 7 ؛ اشعیا 6 : 8 ؛ 48 : 16 ؛ 61 : 1 ؛ متی 3: 16 -17 ، 28 : 19 ؛ دوم قرنتیان 13 : 14. برای فهم آیات عهد عتیق، دانش زبان عبری مفید است. در پیدایش 1:1 اسم جمع "الوهیم" بکار رفته است. در پیدایش 1 : 26 ؛ 3 : 22 ؛ 11 : 7 و اشعیا 6 : 8 ضمیر جمع "ما" بکار گرفته شده است. اسم جمع "الوهیم" و ضمیر جمع "ما"، بدون شک دلالت بر بیش از یک نفر میکند. در دستور زبان فارسی، ما فقط دو حالت داریم: مفرد و جمع. اما در زبان عبری سه حالت وجود دارد: مفرد، تثنیه، و جمع. حالت تثنیه فقط برای اشاره به دو تا است. در عبری حالت تثتیه برای اشاره به چیزهائی بکار میرود که به حالت جفت میباشند؛ مثل چشمها، گوشها، و دستها. حال، واژۀ "الوهیم" و ضمیر "ما" حالت جمع دارند و بطور یقین، به بیش از دو شخص اشاره میکنند. (و باید به سه ـ پدر ، پسر و روح القدس ـ یا بیشتر دلالت داشته باشند.)

در اشعیا 48: 16 و 61: 1، خدای پسر تکلم میکند درحالی که به خدای پدر و روح القدس اشاره میکند. اشعیا 61: 1 را با لوقا 4: 14–19 مقایسه کنید تا متوجه شوید که این پسر است که تکلم میکند. متی 3: 16-17، تعمید عیسی مسیح را توضیح میدهد. دراین صحنه، خدای روح القدس بر خدای پسر نازل میشود در حالی که خدای پدر اعلام میکند که از پسر حبیب خود (یعنی خدای پسر) خوشنود است. متی 28: 19 و دوم قرنتیان 13: 14 نمونهای دیگر از وجود سه شخصیت قابل تمئیز در تثلیث اقدس میباشند.

3) در قستمهای متعددی از کلام، اعضاء تثلیث متمایز از یکدیگر معرفی شدهاند: در عهد عتیق خدا؛ یعنی خدائی که پسر دارد (مزمور 2 : 7 و 12؛ امثال 30: 2 – 4) با خداوند متمایز است (پیدایش 19 : 24؛ هوشع 1 : 4). به همین منوال، تمایزی است بین روح و خدا (مزمور 51: 10–12) و روح و خداوند (اعداد 27: 18). خدای پسر از خدای پدر متمایز است (مزمور 45: 6–7 ؛ عبرانیان 1: 8-9). در عهد جدید (یوحنا 14: 16–17) جائی که عیسی میگوید: "من از پدر سؤال ميكنم و تسلی ‌دهنده‌ای ديگر(روح القدس) به شما عطا خواهد كرد،" نشان میدهد که مسیح خودش را چون پدر و روح القدس درنظر نمیگیرد. همچنین تمام مواقعی را بخاطر آورید که عیسی با پدر سخن میگفت. آیا او با خودش صحبت میکرد؟ نه. او با شخص دیگری از تثلیث؛ یعنی با خدای پدر صحبت میکرد.

4) هر عضو تثلیث اقدس یک شخصیت الهی است. پدر خداست ( یوحنا 6: 27؛ رومیان 1: 7؛ اول پطرس 1: 2). پسر خداست ( یوحنا 1: 1 و 14؛ رومیان 9: 5؛ کولسیان 2: 9؛ عبرانیان 1: 8؛ اول یوحنا 5: 20). روح القدس خداست ( اعمال 5: 3–4؛ اول قرنتیان 3: 16؛ رومیان 8: 9؛ یوحنا 14: 16–17؛ اعمال 2: 1-4).

5 ) تقدّم و تأخّر در میان تثلیث: کلام نشان میدهد که روح القدس فرستاده شدۀ پدر و پسر میباشد؛ و پسر نیز فرستاده شدۀ پدر است. این یک ارتباطی درونی است و الوهیت هیچ یک از شخصیتهای تثلیث را انکار نمیکند. حوزۀ بحث پیرامون خدای نامتناهی، فضایی است که ذهن محدود ما قاصر از فهم ودرک مفاهیم آن است. راجع به خدای پسر، میتوانید این آیات را مطالعه کنید (لوقا 22: 42؛ یوحنا 5 :36؛ یوحنا 20: 21؛ اول یوحنا 4: 14). راجع به خدای روح القدس نیز، این آیات را مطالعه کنید (یوحنا 14: 16 ؛ 14: 26 ؛ 15: 26 ؛ 16: 7 و خصوصاً 16: 13–14).

6) وظایف هرکدام از اعضاء تثلیث: خدای پدر سرچشمه یا علت هر معلولی است؛ اعم از 1ـ عالم هستی (اول قرنتیان 3: 16-17؛ مکاشفه 4: 11)، 2ـ مکاشفه الهی (مکاشفه 1: 1)، 3ـ نجات (یوحنا 3: 16-17)، 4ـ اعمال انسانی عیسی مسیح (یوحنا 5: 17 ؛ 14: 10). خدای پدر همۀ این امور را به انجام میرساند.

خدای پسر عاملی است که پدر بوسیلۀ او این امور را به عمل میآورد: 1ـ آفرینش و حفظ عالم هستی (اول قرنتیان 8: 6 ؛ یوحنا 1: 3 ؛ کولسیان 1: 16–17)، 2ـ مکاشفۀ الهی (یوحنا 1:1 ؛ متی 11: 27 ؛ یوحنا 16: 12–15 ؛ مکاشفه 1: 1) و 3ـ نجات (دوم قرنتیان 5: 19 ؛ متی 1: 21 ؛ یوحنا 4: 42). خدای پدر همۀ این امور را بوسیلۀ پسرش به انجام میرساند.

خدای روح القدس عاملی است که پدر بوسیلۀ او این امور را به انجام میرساند: 1ـ آفرینش و حفظ عالم هستی (پیدایش 1: 2؛ ایوب 26: 13؛ مزمور 104: 30)، 2ـ مکاشفۀ الهی (یوحنا 16: 12–15؛ افسسیان 3: 5؛ دوم پطرس 1: 21) و 3ـ نجات ( اشعیا 61: 1؛ اعمال 10: 38). بنابراین خدای پدر همۀ این امور را بوسیلۀ روح القدس به انجام میرساند.

هیچ کدام از نمونهها و مثالهای معروف قادر نیستند که توصیف کاملی از تثلیث ارائه دهند. تخم مرغ بدون پوسته و سفیده و زردهاش دیگر تخم مرغ نیست؛ و هر یک ازاجزاء نیز به تنهایی تخم مرغ نیست. پدر، پسر و روح القدس اجزاء الوهیت نمیباشند بلکه هرکدام به تنهائی خدا هستند. مثال آب نیز شاید تا اندازهای بهتر باشد، اما باز هم در توصیف کامل تثلیث قاصر و ناتوان است. جامد ، مایع و گاز سه حالت متفاوت آب میباشند. پدر، پسر و روح القدس نیز سه حالت مختلف از یک ذات الهی می باشند؛ در حالی که هر یک نیز از الوهیت برخوردارند. شاید هرکدام از این مثالها تصویری از تثلیث ارائه دهند. اما این تصاویر هرگز کامل و بی نقص نمیباشند. خدای ابدی و نامتناهی را نمیتوان با مثالهای قاصر و ناقص انسانی توصیف نمود. به جای تمرکز نمودن بر تثلیث، بر خدا تمرکز کنید که بزرگی و عظمت و شکوهش فراتر از طبیعت انسانی ما خاکیان است. "زهی عمق دولتمندی و حكمت و علم خدا! چقدر بعيد از غوررسی است احكام او و فوق از كاوش است طريقهای وی! زيرا كيست كه رأی خداوند را دانسته باشد؟ يا كه مشير او شده؟ (روميان 33:11- 34)

کتاب مقدس دربارۀ تثلیث چه میگوید؟

چرا خدا اجازه می دهد چیزهای بد برای مردم خوب اتفاق بیفتد؟



سوال: چرا خدا اجازه می دهد چیزهای بد برای مردم خوب اتفاق بیفتد؟

جواب:
این یکی از سختترین سوالات الهیاتیست (علم خداشناسی). خدا ابدی، بدون انتها، دانای کامل، همه جا حاضر و قادر مطلق است. چرا انسان (که نه ابدی، نه بی انتها، نه دانای کامل، نه همه جا حاضر، و نه قادر مطلق است) انتظار دارد همة طریقهای خدا را بطور کامل بفهمد؟ کتاب ایوب در اینباره صحبت می کند. خدا به شیطان اجازه داد که همه چیز او را بجز جانش از او بگیرد. عکس العمل ایوب چه بود.؟ " اگر چه مرا بکشد برای او انتظار خواهم کشید." ( ایوب 13 : 15) "خدا داد و خدا گرفت و نام خداوند متبارک باد." (ایوب 1 :21 ) ایوب نمی فهمید که چرا خدا به شیطان چنین اجازه ای داده، اما او می دانست که خدا نیکوست بنابراین به اعتمادش به او ادامه داد. همین باید عکس العمل ما هم باشد.

چرا چیزهای بد برای مردم خوب اتفاق می افتد؟ جواب کتاب مقدسی آن این است که مردم "خوب" وجود ندارند. کتاب مقدس این را بطور واضح بیان می کند که همة ما گناه کرده ایم و با گناه ناپاک شده ایم (جامعه 7 : 20 ، رومیان 6 : 23 ، یوحنا 1 : 8 ). رومیان 3 : 10-18 کاملا واضح می گوید که مردم "خوب" وجود ندارد: "کسی عادل نیست یکی هم نی. کسی فهیم نیست کسی طالب خدا نیست. همه گمراه و جمیعا باطل گردیده اند. نیکو کاری نیست یکی هم نی. گلوی ایشان گور گشاده است و بزبانهای خود فریب می دهند. زهر مار در زیر لب ایشان است و دهان ایشان پر از لعنت و تلخی است. پایهای ایشان برای خون ریختن شتابانست. هلاکت و پریشانی در طریقهای ایشانست و طریق سلامتی را ندانسته اند. خداترسی در چشمانشان نیست." هر انسانی که بر روی زمین است همین الان لیاقت انداخته شدن به جهنم را دارد. هر دقیقه ای که ما زنده ایم تنها بخاطر فیض و رحمت خداست. در مقایسه با آنچه که حق ماست، یعنی جهنم ابدی در دریاچة آتش، حتی بدترین مصیبتی که می توانیم بر روی زمین تجربه کنیم رحیمانه بنظر می رسد.

سوال بهتر این است که "چرا خدا اجازه می دهد چیزهای خوب برای مردم بد اتفاق بیفتد؟" رومیان 5 : 8 می گوید "لکن خدا محبت خود را در ما ثابت می کند از اینکه هنگامیکه ما هنوز گناهکار بودیم مسیح در راه ما مرد." علی رغم طبیعت گناه آلود و شریر ما مردم این دنیا، خدا هنوز ما را دوست دارد. او ما را آنقدر دوست دارد که حاضر شد جانش را برای جریمة گناهان ما بدهد (رومیان 6 : 23 ). اگر ما عیسی مسیح را بعنوان نجات دهندة خود قبول کنیم (یوحنا 3 : 16 ، رومیان 10 : 9)، بخشیده شده و حیات جاودانی در بهشت را بدست می آوریم (دومیان 8 : 1 ). آنچه ما لایق آنیم جهنم است. آنچه با ایمان به مسیح به ما داده می شود حیات ابدی در بهشت می باشد.

بله، گاهی اوقات چیزهای بد برای مردمی اتفاق می افتد که بنظر می آید آن چیز حقشان نبود، اما چه ما بفهمیم و چه نفهمیم، خدا اجازه می دهد که بدلایل خودش آن چیزها اتفاق بیفتند. بالاتر از همه، بهر حال، ما باید بیاد داشته باشیم که خدا نیکو، عادل، با محبت، و رحیم است. اغلب چیزهایی به ما اتفاق می افتند که ما آنها را درک نمی کنیم. بهر حال، بجای شک به خوبی خدا، عکس العمل ما باید اعتمادمان به او باشد. "بتمامی دل خود بر خداوند توکل نما و بر عقل خود تکیه مکن. در همة راههای خود او را بشناس و او طریقهایت را ست خواهد گردانید." امثال 3 : 5-6

چرا خدا اجازه می دهد چیزهای بد برای مردم خوب اتفاق بیفتد؟

آیا خدا بدی را آفرید؟



سوال: آیا خدا بدی را آفرید؟

جواب:
اول ممکن است اینطور بنظر بیاید که اگر خدا همه چیز را آفرید، پس بدی هم باید بوسیلة خدا آفریده شده باشد. بهر حال، بدی یک "چیز" مثل سنگ یا جریان برق نیست. سما نمی توانید یک قوطی بدی داشته باشید. بدی بخودی خود وجود ندارد، در واقع بدی عدم وجود خوبی است. مثلا یک سوراخ هر چند که واقعی است ولی لازمة وجودش چیز دیگریست که سوراخ در آن ایجاد شده. عدم وجود خاک را سوراخ می نامیم، ولی آن نمی تواند از خاک جدا باشد. پس وقتی خدا آفرید، درست است که همه چیز خوب بود. برای داشتن حق انتخاب، خدا اجازه داد در کنار خوبی چیز دیگزی هم برای انتخاب باشد. پس خدا به فرشتگان و انسانهای آزاد اجازه داد خوبی را قبول یا رد (بدی) کنند. وقتی رابطة بدی بین دو چیز خوب وجود داشته باشد، آنرا بدی می نامیم، اما آن تبدیل به "چیز" نمی شود که باید خلق می شد.

ممکن است توضیح بیشتر کمک کند. اگر از شخصی بپرسند " آیا سرما وجود دارد؟" جواب احتمالا "بله" است. هر جند که درست است ولی سرما وجود ندارد. سرما عدم وجود گرماست. بهمین شکل، تاریکی وجود ندارد، وعدم وجود نور است. بدی عدم وجود خوبیست، ویا بهتر بگوییم، بدی عدم وجود خداست. خدا مجبور نبود بدی را بیافریند، اما برای عدم وجود خوبی اجازه داد.

خدا بدی را نیافرید، اما به بدی اجازه می دهد. اگر خدا اجازه نداده بود که احتمال بدی وجود داشته باشد، هم انسان و هم فرشتگان خدا را از روی اجبار خدمت می کردند، نه از روی انتخاب. او "آدم آهنی" نمی خواست که چون اینطور "برنامه ریزی" شده بودند آنچه او می خواهد انجام دهند. خدا اجازه داد که احتمال بدی وجود داشته باشد تا ما خالصانه ارادة آزاد داشته باشیم و انتخاب کنیم که آیا می خواهیم او را خدمت کنیم یا نه.

بعنوان یک انسان فانی، ما هیچوقت نمی توانیم خدا ی فنا ناپدیر را درک کنیم (رومیان 11 : 33-34). ما گاهی فکر می کنیم که میفهمیم چرا خدا کاری را انجام می دهد، اما بعد در می یابیم که منظور دیگری از آن فکر اولیة ما داشت. خدا به همه چیز از جنبة قدوسیت و ابدی نگاه می کند. ما به همه چیز از جنبة گناه آلود، زمینی، و موقتی نگاه می کنیم. چرا خدا انسان را روی زمین گذاشت درحالیکه می دانست آدم و حوا گناه می کنند و بدی، عذاب و مرگ را وارد جهان می کنند؟ به این سوالات در اینطرف ابدیت جواب کاملی داده نخواهد شد. اما آنچه ما می توانیم بدانیم این است که آنچه خدا انجام می دهد پاک و کامل است و در نهایت باعث جلال او می شود. خدا اجازة احتمال بدی را داد تا به ما حق انتخابی حقیقی داده باشد که آیا می خواهیم او را پرستش کنیم یا نه. خدا بدی را نیافرید، اما او اجازة آنرا داد. اگر او این اجازه را نداده بود، ما او را از روی اجبار پرستش می کردیم نه از روی اختیار.

آیا خدا بدی را آفرید؟

چرا خدای عهد عتیق اینقدر با خدای عهد جدید فرق دارد؟



سوال: چرا خدای عهد عتیق اینقدر با خدای عهد جدید فرق دارد؟

جواب:
در قلب این سوال سوء تفاهمی است نسبت به شخصیت خدا در عهد عتیق و عهد جدید. طریق دیگری که می توان این سوال اساسی را مطرح کرد وقتیستکه مردم می گویند "خدای عهد عتیق خدای خشم است و خدای عهد جدید خدای محبت." این حقیقت که کتاب مقدس مکاشفه ای تدریجی و پیش رونده از خداست که از طریق وقایع تاریخی و از طریق رابطة او با مردم در طی تاریخ به ما مکشوف می شود، ممکن است باعث ایجاد سوء تفاهم در مورد شخصیت خدا در عهد عتیق در مقایسه با عهد جدید پیش بیاورد. بهر حال وقتی کسی هم عهد عتیق و هم عهد جدید را می خواند، برایش مشخص می شود که خدا در این دو عهد با هم متفاوت نیست و خشم و محبت او در هردو دیده می شود.

برای مثال، در تمام عهد عتیق، شخصیت خدا اینطور اعلام شده که " خدایی است دلسوز و پر از فیض که در عصبانیت آهسته و پر از محبت و وفاداریست." (خروج 34 : 6 ، اعداد 14 : 18 ، تثنیه 4 : 31 ، نحمیا 9 : 17 ، مزمور 86 : 5 و 15 ، 108: 4 ، 145 : 8 ، یوئیل 2 : 13 ). در حالیکه در عهد جدید، محبت و رحمت خدا حتی خیلی بیشتر و کاملتر نشان داده شده است و این بخاطر این حقیقت است که "خدا جهان را اینقدر محبت نمود که پسر یگانة خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد هلاک نگردد بلکه حیات جاودان یابد." (یوحنا 3 : 16 ). در تمام عهد عتیق، همچنین ما می بینیم که خدا با قوم اسرائیل طوری رفتار می کند که یک پدر با محبت با فرزندش رفتار می کند. وقتی آنها عمدا بر علیه او گناه می کردند و شروع به پرستش بتها می نمودند، خدا آنها را تنبیه می کرد. در حالیکه، هر وقت که از بت پرستی خود توبه می کردند، او آنها را نجات می داد. این همان طریقی است که خدا با مسیحیان در عهد جدید رفتار می کند. مثلا، عبرانیان 12 : 6 به ما می گوید که "زیرا هر که را خدا دوست می دارد توبیخ می فرماید، و هر فرزند مقبول خود را بتازیانه می زند."

بطریق مشابهی ما در طی عهد عتیق خشم و داوری خدا را بر گناه می بینیم. همینطور، در عهد جدید می بینیم که خشم خدا هنوز "از آسمان بر بی خدایی و شرارت انسانها که حقیقت را با شرارتشان می پوشانند، نمایان می شود."(رومیان 1: 18 ). پس، واضحا، خدا در عهد عتیق فرقی با خدا در عهد جدید ندارد. خدا به ذات خود غیر قابل تغییر است. در حالیکه ممکن است ما در یک قسمت از کلام خدا یک بعد از شخصیت خدا را بیشتر از ابعاد دیگر او ببینیم، اما وجود خود خدا غیر قابل تغییر است.

وقتی ما کتاب مقدس را مطالعه می کنیم، بوضوح می بینیم که خدای عهد عتیق و عهد جدید یکیست. با اینکه کتاب مقدس از 66 کتاب تشکیل شده است که در دو ( و یا احتمالا سه) قاره، به سه زبان، در مدت زمانی 1500 سال و بوسیلة بیش از 40 نویسنده، نوشته شده است، با اینحال تمام آنها از ابتدا تا به انتها هماهنگ بوده هیچ تناقضی باهم ندارند. در آن ما می بینیم که خدای با محبت، پر از فیض، و عادل با انسان گناهکار در موقعیتهای مختلف چگونه عمل می کند. حقیقتا، کتاب مقدس نامة عاشقانة خدا به انسان است. عشق خدا به خلقتش، بخصوص به انسان، در تمام کلام او واضح است. در تمام کتاب مقدس ما می بینیم که خدا با محبت و فیضش مردم را به برقراری رابطه ای مخصوص با خود فرا می خواند، نه بخاطر اینکه آنها لیاقت این رابطه را دارند، بلکه چون او خدایی پر از فیض و رحمت، در خشم آهسته و پر از مهربانی و حقیقت است. در عین حال ما خدایی قدوس و داوری عادل را می بینیم که کسانی را که از کلام او اطاعت نمی کنند و از پرستش او خودداری می نمایند، ودر عوض به پرستش خدایان ساخته شده بدست خود بر می گردند، داوری می کند . (رومیان باب 1)

بخاطر راستی خدا و شخصیت پاک او، همة گناهان گذشته، حال، و آیند، باید داوری شوند. در عین حال خدا در محبت ابدی خود بهای گناه را پرداخت کرده و راهی برای آشتی مهیا کرده تا انسان گناهکار بتواند از خشم او در امان بماند. ما این حقیقت عالی را در آیاتی مثل 1 یوحنا 4 : 10 می بینیم "و محبت در همین است نه آنکه ما خدا را محبت نمودیم، بلکه اینکه او ما را محبت نمود و پسر خود را فرستاد تا کفارة گناهان ما شود." در عهد عتیق خدا روش قربانی را گذاشت تا به این وسیله گناه کفاره شود. اما، این قربانیها موقتی بوده و نمایی از آمدن عیسی مسیح بود که بر روی صلیب بمیرد و کفارة گناه را تکمیل نماید. نجات دهنده ای که در عهد عتیق وعده داده شده بود در عهد جدید کاملا نمایان می شود. تنها در عهد عتیق است که محبت نهایی خدا از طریق فرستادن پسرش عیسی مسیح، پیشگویی شده و در عهد جدید با تمام جلالش ظاهر می شود. عهد عتیق و عهد جدید هر دو به ما داده شد تا به ما "حکمت آموزد برای نجات" (2 تیموتاووس 3 : 15 ). وقتی ما عهد جدید و قدیم را با دقت مطالعه می کنیم، واضح است که خدا مثل سایه نیست که تبدیل شود. "نزد او هیچ تبدیل و سایة گردش نیست." ( یعقوب 1 : 17 )

چرا خدای عهد عتیق اینقدر با خدای عهد جدید فرق دارد؟

خدا محبت است یعنی چه؟



سوال: خدا محبت است یعنی چه؟

جواب:
بیایید ببینیم که کتاب مقدس چطور محبت را تعریف می کند و بعد راههایی را می بینیم که در آنها خدا اساس وعصارة محبت است . "محبت حلیم و مهربان است. محبت حسد نمی برد. محبت کبر و غرور ندارد. اطوار ناپسندیده ندارد و نفع خود را طالب نمی شود. خشم نمی گیرد و سوء ظن ندارد. از ناراستی خوشوقت نمی گردد ولی با راستی شادی می کند. در همه چیز صبر می کند و همه را باور می نماید. در همه حال امیدوار می باشد و هر چیز را متحمل می باشد. محبت هرگز ساقط نمی شود" (1 قرنتیان 13 : 4 -8 الف). این تعریف خدا از محبت است و چون خدا محبت است (1 یوحنا 4 : 8)، شخصیت او اینگونه می باشد.

محبت (خدا) خود را به کسی تحمیل نمی کند. آنهایی که نزد او می آیند اینکار را تحت تاثیر محبت خدا و بعنوان جواب مثبت به محبت او انجام می دهند. محبت (عیسی) همیشه بدون استثنا به همه خوبی می کرد. محبت (عیسی) به چیرهای دیگران طمع نمی کرد، زندگی متواضعانه ای بدون غر غر و شکایت داشت. محبت (عیسی) در بارة اینکه او چه کسی بود پز نمی داد در حالیکه از هر کسی که به او بر می خورد قدرتمند تر بود. محبت (خدا) فرمان به اطاعت نمی دهد. خدا فرمان نداد که از پسرش اطاعت کنند، بلکه عیسی با ارادة خود پدر آسمانی را اطاعت کرد. " لیکن تا جهان بداند که پدر را محبت می نمایم چنانکه پدر به من حکم کرد همانطور می کنم" (یوحنا 14 :31 ). محبت (عیسی) همیشه نفع دیگران را طالب بود/ است.

بزرگترین تظاهر محبت خدا در یوحنا 3 : 16 به ما داده شده است. "زیرا خدا جهان را اینقدر محبت نمود که پسر یگانة خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد هلاک نگردد، بلکه حیات جاودانی یابد." رومیان 5 : 8 همین پیغام را می دهد: "لکن خدا محبت خود را در ما ثابت می کند از اینکه هنگامیکه ما هنوز گناهکار بودیم مسیح در راه ما مرد." از این آیات می بینیم که بزرگترین خواستة خدا این است که درخانة ابدی او یعنی بهشت، به او بپیوندیم. او راهی برای این منظور مهیا کرده است که پرداخت قیمت گناهان ماست. او ما را دوست دارد، چون تصمیم گرفت ما را دوست داشته باشد. محبت می بخشد. "اگر به گناهان خود اعتراف کنیم او امین و عادل است تا گناهان ما را بیامرزد و ما را از هر ناراستی پاک سازد"(1 یوحنا 1: 9 ).

پس، این که خدا محبت است یعنی چه؟ محبت یک خصوصیت خداست. محبت مرکز شخصیت خداست، مرکز وجود او. محبت خدا با تقدس، عدالت، راستی و یا حتی خشم او مغایر نیست. همة خصوصیات خدا در هماهنگی کاملی برقرارند. خدا نمونة کامل محبت حقیقی است. عجیب اینجاست که خدا به کسانی که پسرش عیسی مسیح را بعنوان نجات دهندة خود قبول می کنند، قدرت می دهد که با قوت روح القدس مثل او محبت کنند (یوحنا 1 : 12 ، 1 یوحنا 3 : 1 و 23 -24).

خدا محبت است یعنی چه؟

آیا خدا امروزه هم با ما صحبت می کند؟



سوال: آیا خدا امروزه هم با ما صحبت می کند؟

جواب:
کتاب مقدس می گوید که خدا امروزه هم با مردم سخن می گوید( خروج 2 : 14 ، یوشع 1: 1 ، داوران 6 : 18، 1 سموئیل 3 : 11 ، 2 سموئیل 2 : 1 ، ایوب 40 : 1 ، اشعیا 7 : 3 ، ارمیا 1 : 7 ، اعمال 8 : 26 و 9: 15 – این فقط نمونة کوچکی است). دلیل کتاب مقدسی وجود ندارد که بگوید خدا امروزه نمی تواند با مردم بطور قابل شنیدن صحبت کند. باید بیاد داشته باشیم که صدها باری که کتاب مقدس صحبت کردن خدا را ثبت کرده است در طی 4000 سال در تاریخ بوده. اینکه خدا بطور قابل شنیدن با گوش ما صحبت کند امری استثنایی است و قانون نیست. حتی در نوشته های کتاب مقدسی که در بارة صحبت کردن خدا ست، همیشه واضح نیست که آیا با کلمات قابل شنیدن بوده و یا با صدایی درون قلب شخص و یا با تاثیر روی فکر او.

خدا امروزه هم با مردم صحبت می کند. خدا اول از همه بوسیلة کلامش صحبت می کند (2 تیموتاوس 3 : 16-17). اشعیا 55 : 11 به ما می گوید "همچنان کلام من که از دهانم صادر گردد خواهد بود. نزد من بی ثمر نخواهد برگشت، بلکه آنچه را که خواستم بجا خواهد آورد و برای آنچه آنرا فرستادم کامران خواهد گردید." کتاب مقدس کلام خدا را ثبت می کند، هر چیزی که ما باید بدانیم تا نجات بیابیم و زندگی مسیحی داشته باشیم. دوم پطرس 1 : 3 می گوید "چنانکه قوت الهیة او همة چیزهایی را که برای حیات و دینداری لازم است بما عنایت فرموده است بمعرفت او که ما را بجلال و فضیلت خود دعوت نموده".

دوم خدا از طریق القاء، وقایع، و افکار صحبت می کند. خدا به ما کمک می کند که از طریق وجدانمان درست را از غلط تشخیص دهیم (1 تیموتاوس 1: 5 ، 1 پطرس 3 : 16). خدا در حال تبدیل کردن فکر ما و شبیه کردن آن به فکر خودش است (رومیان 12 : 2). خدا اجازه می دهد که چیزهایی در زندگی ما اتفاق بیفتد که ما را هدایت ، عوض، و کمک کند تا در روح رشد کنیم (یعقوب 1 : 2-5، عبرانیان 12 : 5-12). اول پطرس 1 : 6-7 به ما یاد آوری می کند که "و در آن وجد می نمایید هر چند در حال اندکی از راه ضرورت در تجربه های گوناگون محزون شده اید. تا آزمایش ایمان شما که از طلای فانی با آزموده شدن در آنش گرانبهاتر است برای تسبیح و جلال و اکرام یافت شود در حین ظهور عیسی مسیح."

بالاخره خدا ممکن است بصورت قابل شنیدن با ما صحبت کند. البته شک است که او آنقدر که مردم ادعا می کنند اینکار را بکند. حتی در کتاب مقدس صحبت کردن خدا بدین طریق استثنایی است و معمولی نیست. اگر کسی ادعا می کند که خدا با او حرف زده، همیشه باید آنچه گفته می شود با کتاب مقدس مقایسه گردد. اگر خدا امروزه صحبت کند، کلام او باید با کلامش در کتاب مقدس مطابقت داشته باشد (2 تیموتاوس 3: 16-17). خدا خودش را نقض نمی کند و حرفهای او با هم تناقض ندارند.

آیا خدا امروزه هم با ما صحبت می کند؟

چه کسی خدا را آفرید؟ خدا از کجا آمد؟



سوال: چه کسی خدا را آفرید؟ خدا از کجا آمد؟

جواب:
یک بحث متداول از طرف کسانی که به خدا اعتقاد ندارند و یا در وجود او شک دارند این است که اگر همه چیز باید آفریننده ای داشته باشد، پس خدا هم باید آفریننده ای داشته باشد. نتیجه این است که اگر خدا باید آفریننده ای می داشت دیگر خدا نبود ( و اگر خدا خدا نیست، آنوقت البته خدایی وجود ندارد). این سوال مثل سوال ساده تری است که می گوید "چه کسی خدا را ساخت؟" همه می دانند که چیزی از هیچ چیز بوجود نمی آید. پس اگر خدا چیزیست، باید از چیزی بوجود آمده باشد. درست است؟

این سوال خیلی موذیانه است چون اول انسان را بطرف تصور غلطی می برد که خدا باید از جایی آمده باشد و بعد می پرسد کجا؟ جواب این است که این سوال موجهی نیست و سوالی بی معنی است. مثل اینکه بپرسیم، "رنگ آبی چه بویی دارد؟" آبی در ردة چیزهایی که بو دارند نیست، پس سوال بخودی خود اشتباه است. به همین ترتیب، خدا در ردة چیزهایی نیست که آفریده شودو یا سازنده ای داشته باشد. خدا بدون آفریننده و آفریده نشدنی است. ساده تر بگوییم، او هست.

ما چطور این را می دانیم؟ می دانیم چون ارز هیچ، هیچ خلق نمی شود. پس اگر زمانی هیچ مطلق بوده، هیچوقت هیچ چیز موجود نمی شد. اما چیزها بوجود آمدند. بنابراین، از آنجایی که هیچ مطلق هیچوقت نمی توانسته وجود داشته باشد، چیزی باید همیشه وجود می داشته است. این چیز همیشه موجود را خدا می نامیم. خدا آن چیزیست که خلق نشده و خالق همه چیز است. خدا خلق نشدة خالق تمام کائنات و همه چیز در آن است.

چه کسی خدا را آفرید؟ خدا از کجا آمد؟

ترس خدا را داشتن یعنی چه؟



سوال: ترس خدا را داشتن یعنی چه؟

جواب:
برای یک بی ایمان، ترس خدا ترسی است از قضاوت خدا و از مرگ ابدی که جدایی ابدی از خداست (لوقا 12:5، عبرانیان 10: 31). اما برای یک ایماندار، ترس خدا چیزی بسیار متفاوت است. ترس یک ایماندار از روی احترام به خداوند است. عبرانیان 12: 28-29 توضیح خوبی از این مطلب است: "پس چون ملکوتی را که نمی توان جنبانید می یابیم شکر بجا بیاوریم تا بخشوع و تقوی خدا را عبادت پسندیده نماییم. زیرا خدای ما آتش فروبرنده است." این احترام و هیبت دقیقا همان ترس خدا برای مسیحیان است. این عامل تشویق کنندة ماست برای اینکه خود را همیشه تسلیم به خالق جهان نگه داریم.

امثال 1: 7 می گوید "ترس یهوه آغاز علم است" تا وقتیکه ما ندانیم خدا کیست و ترسی از احترام در ما ایجاد نشود، نمی توانیم حکمت حقیقی را بدست آوریم. حکمت حقیقی فقط با شناخت حقیقی خدا بدست می آید و اینکه بدانیم او قدوس، عادل، و صالح است. تثنیه 10: 12، 20-21 می گوید "پس الان ای اسرائیل یهوه خدایت از تو چه می خواهد جز اینکه از یهوه خدایت بترسی و در همة طریقهایش سلوک نمایی و او را دوست بداری و یهوه خدای خود را بتمامی دل و بتمامی جان خود عبادت نمایی. از یهوه خدای خود بترس و او را عبادت نما و به او ملصق شو و بنام او قسم بخور. او فخر توست و او خدای توست که برای تو این اعمال عظیم و مهیبیکه چشمانت دیده بجا آورده است." ترس خداوند اساس قدم زدن در راههای او، خدمت به او، و بله، محبت به اوست.

بعضی ها ترس خدا را در ایمانداران را با احترام به او به یک معنی می گیرند. در حالیکه احترام قسمتی از ترس خداست، اما ترس خدا بیش از احترام است. ترس خدای کتاب مقدسی برای یک ایماندار شامل درک این مطلب است که خدا از گناه نفرت دارد و گناه را داوری و تنبیه می کند. عبرانیان 12: 5-11 در مورد تربیت و تنبیه ایمانداران صحبت می کند. در حالیکه این تربیت در محبت انجام می شود (عبرانیان 12: 6)، اما هنوز چیزی ترسناک است. بدون شک، ترس از تنبیه والدین جلوی خیلی از کارهای بد فرزندان را می گیرد و این می تواند در رابطة ما با خدا هم صادق باشد. ما باید از تنبیه او بترسیم، و بنابراین طوری زندگی کنیم که او را خشنود نماییم. ایمانداران نباید از خدا وحشت داشته باشند. ما دلیلی برای وحشت از او نداریم. ما وعدة او را داریم که هیچ چیز نمی تواند ما را از محبت او جدا سازد (رومیان 8: 38-39). ما وعدة او را داریم که او هیچ وقت ما را رها و ترک نمی کند (عبرانیان 13: 5). ترس خدا یعنی چنان احترامی به او داشته باشیم که روی نحوة زندگی ما اثر بگذارد. ترس خدا، احترام به او، اطاعت از او، قبول تربیت او و پرستش کردن اوست.

ترس خدا را داشتن یعنی چه؟

آیا خدا به اراده اش تغییر می دهد؟



سوال: آیا خدا به اراده اش تغییر می دهد؟

جواب:
ملاکی 3: 6 می گوید "من که یهوه می باشم تبدیل نمی پذیرم و از این سبب شما ای پسران یعقوب هلاک نمی شوید." همینطور یعقوب 1: 17 می گوید "هر بخشندگی نیکو و هر بخشش کامل از بالا است و نازل می شود از پدر نورها که نزد او هیچ تبدیل و سایة گردش نیست." معنی اعداد 23: 19 از این واضح تر نمی تواند باشد که "خدا انسان نیست که دروغ بگوید و از بنی آدم نیست که به ارادة خود تغییر بدهد. آیا او سخنی گفته باشد و نکند؟ یا چیزی فرموده باشد و استوار ننماید؟" نه، خدا به اراده اش تغییر نمی دهد و عقیده اش را عوض نمی کند. این آیات می گویند که خدا تغییر ناپذیر است و عوض نمی شود.

پس ما آیاتی مثل پیدایش 6: 6 را چطور توضیح می دهیم "و خداوند پشیمان شد که انسانرا بر زمین ساخته بود و در دل خود محزون گشت". و یا در یونس 3: 10 که می گوید "پس چون خدا اعمال ایشانرا دید که از راه زشت خود بازگشت نمودند آنگاه خدا از بلائیکه گفته بود که به ایشان برساند پشیمان گردید و آنرا بعمل نیاورد." این آیات از پشیمان شدن خدا صحبت می کنند که با این اصل کتاب مقدسی غیر قابل تغییر بودن خدا مغایر است. بهر حال، وقتیکه با دقت به این آیات نگاه می کنیم، می بینیم که این آیات در واقع از تغییر عقیدة خدا صحبت نمی کنند. در زبان اصلی، کلمه ای که پشیمان ترجمه شده است، کلمة عبری است که معنی آن "متاسف بودن" است. معنی متاسف بودن برای چیزی این نیست که چیزی عوض شده باشد، بلکه معنی آن متاسف بودن برای چیزی است که اتفاق افتاده است.

پیدایش 6: 6 را در نظر بگیرید "و خداوند پشیمان شد که انسان را بر زمین ساخته بود." این آیه ادامه می دهد و می گوید "و در دل خود محزون گشت." این آیه بیان می کند که خدا از آفرینش بشر پشیمان شد. بهر حال، واضحا تصمیم خود را عوض نکرد. در عوض، از طریق نوح، او به انسان اجازه داد به بقای خود ادامه دهد. این حقیقت که ما امروزه زنده و موجود هستیم ثابت می کند که خدا عقیده اش را دربارة آفرینش انسان عوض نکرد. بعلاوه متن این قسمت توضیحی از زندگی گناه آلود انسان است و اینکه این نوع زندگی انسان باعث درد خدا می شود و نه وجود انسان. یونس 3: 10 را در نظر بگیرید "...او به آنها رحم کرد و مصیبتی را که به آنها گفته بود برایشان می آورد، نیاورد". در اینجا هم باز همان لغت عبری بکار رفته که معنی آن "متاسف بودن" است. چرا خدا برای نقشه اش برای نینوا متاسف بود؟ چون قلب آنها عوض شده بود و در نتیجه راههایشان از بی اطاعتی به اطاعت تبدیل شده بود. خدا کاملا تغییر ناپذیر است. خدا می خواست نینوا را بخاطر شرارتش داوری کند، اما نینوا توبه کرد و راههایش را عوض نمود. در نتیجه، خدا بر نینوا رحم کرد، که این کاملا بر طبق شخصیت اوست.

رومیان 3: 23 به ما درس می دهد که همة انسانها گناه کرده اند و از معیار خدا کوتاه آمده اند. رومیان 6: 23 می گوید که نتیجة گناه مرگ است (روحانی و جسمانی). بنابراین مردم نینوا سزاوار تنبیه بودند. همة ما با این موقعیت مواجه هستیم. این انتخاب انسان است که با گناه خود را از خدا دور می کند. انسان نمی تواند خدا را برای انتخاب خود مسئول بداند. پس برخلاف شخصیت خدا بود اگر مردم نینوا به گناهانشان ادامه می داند و خدا انها را تنبیه نمی کرد. بهر حال، مردم نینوا اطاعت کردند و بهمین دلیل خدا آنها را تنبیه نکرد. آیا تغییر وضعیت نینوا خدا را مجبور به کاری کرد؟ البته که نه! خدا را نمی توان وادار به کاری کرد خدا نیکو و عادل است و او انتخاب کرد که نینوا را بخاطر عوض شدن قلبشان تنبیه نکند. این قسمت از کلام اشاره می کند به این حقیقت که خدا عوض نمی شود، اما اگر او نینوا را نبخشیده بود، برخلاف شخصیتش عمل کرده بود.

انسان سعی می کند اعمال خداوند را بر حسب قسمتهایی از کلام خدا که بنظر می آید خدا عقیده اش را عوض کرده است، توضیح دهد. مثلا خدا می خواست کاری انجام دهد، اما در عوض کاری دیگر انجام داد. برای ما این عوض شدن بحساب می آید. اما برای خدا که واقف به همه چیز و مستقل است، این تغییر نیست. خدا همیشه می داند که چه می خواهد بکند. آنچه خدا انجام می دهد برای این است که انسان نقشة کامل او را انجام دهد. "چیزهای اول را از زمان قدیم بیاد آورید زیرا من قادر مطلق هستم و دیگری نیست. خدا هستم و نظیر من نی. اخر را از ابتدا و آنچه را که واقع نشده از قدیم بیان می کنم و می گویم که ارادة من برقرار خواهد ماند و تمامی مسرت خویشرا بجا خواهم آورد" (اشعیاء 46: 9-10). خدا به نینوا برای خرابی هشدار داد، در حالیکه می دانست اینکار او نینوا را به توبه می آورد. خدا از تصمیماتش پشیمان نمی شود. خدا اسرائیل را هم همینگونه هشدار داد، در حالیکه می دانست موسی برای آنها شفاعت می کرد. خدا از تصمیمش پشیمان نمی شود، اما با بعضی از عکس العملهای انسان افسرده می گردد. خدا به عقیده اش تغییر نمی دهد، بلکه کاملا بر طبق کلام و بر حسب اعمال ما عکس العمل نشان می دهد.

آیا خدا به اراده اش تغییر می دهد؟

آیا خدا همه را دوست دارد و یا فقط مسیحیان را؟



سوال: آیا خدا همه را دوست دارد و یا فقط مسیحیان را؟

جواب:
بنظر می آید که خدا همة مردم دنیا را دوست دارد (یوحنا 3: 16، 1 یوحنا 2: 2، رومیان 5: 8). این محبت شرطی نیست، بلکه فقط بخاطر این است که خدا محبت است (1 یوحنا 4: 8، 16). محبت خدا برای همة انسانها بخاطر این حقیقت است که خدا رحمتش را با عدم عکس العمل سریع به گناهان بشر نشان می دهد (رومیان 3: 23، 6: 23). محبت خدا به دنیا با این حقیقت نشان داده می شود که به آنها فرصت می دهد تا توبه کنند (2 پطرس 3: 9). بهرحال محبت خدا به دنیا معنی اش ندیده گرفتن گناه نیست. خدا داور هم هست (2 تسالونیکیان 1: 6). گناه نمی تواند تا ابد بدون تنبیه بماند (رومیان 3: 25-26).

بیشترین محبت ابدی خدا در رومیان 5: 8 بیان شده است، "خوشابحال کسیکه خداوند گناهرا بوی محسوب نفرماید". هر کس که محبت خدا را ندیده بگیرد و مسیح را بعنوان نجات دهنده ای که جان او را خریده است رد کند (2 پطرس 2: 1) تا ابد مورد غضب خدا قرار می گیرد (رومیان 1: 18) و نه مورد محبت او ( رومیان 6: 23). خدا همه را بدون شرط اینطور دوست دارد که رحمتش را به همه با نابود نکردن آنی آنها بخاطر گناهانشان نشان داده است. در عین حال، خدا فقط "محبت با عهد" را برای کسانی دارد که ایمانشان را برای نجات بر روی عیسی مسیح می گذارند (یوحنا 3: 36). تنها آنهایی که عیسی مسیح را بعنوان خداوند و نجات دهندة خود باور دارند محبت ابدی خدا را تا به ابد تجربه می کنند.

آیا خدا همه را دوست دارد؟ بله. آیا خدا مسیحیان را بیشتر از غیر مسیحیان دوست دارد؟ نه. آیا خدا مسیحیان را بنوع دیگری از غیر مسیحیان دوست دارد؟ بله. خدا همه را یکسان دوست دارد، بدین معنی که او نسبت به همه رحیم است. خدا فقط مسیحیان را دوست دارد، بدین معنی که فقط مسیحیان فیض و رحمت ابدی خدا و وعدة محبت ابدیش در بهشت را دارند. محبت بدون شرط خدا به همه باید ما را به ایمان به او برساند تا بتوانیم محبت عظیم و شرطی او را که به شرط ایمان به عیسی مسیح بعنوان نجات دهنده است با شکر گزاری دریافت کنیم.

آیا خدا همه را دوست دارد و یا فقط مسیحیان را؟

خدا مرد است یا زن؟



سوال: خدا مرد است یا زن؟

جواب:
وقتی کلام خدا را مطالعه می کنیم، دو حقیقت واضح می شود. اول اینکه، خدا روح است و خصوصیات محدود انسان را ندارد. دوم اینکه، همة شواهد کتاب مقدسی در این توافق دارند که خدا خود رابشکل یک مرد به انسان ظاهر کرد. اول از همه باید طبیعت حقیقی خدا درک شود. این واضح است که خدا یک شخص است، چون خدا همة خصوصیات یک شخص را از خود نشان می دهد: خدا فکر دارد، اراده دارد، و هوش و احساسات دارد. خدا رابطه برقرار می کند و با انسانها رابطه دارد، اعمال شخصی خدا در تمام کلامش این شهادت را می دهند.

یوحنا 4: 24 می گوید، "خدا روح است و هر که او را پرستش کند میباید به روح و راستی بپرستد". از آنجائیکه خدا موجودی روحانی است، او خصوصیات جسمانی انسان را دارا نیست. بهر حال، گاهی بخاطر زبان تمثیلی که در کلام خدا استفاده شده است، خصوصیات انسانی به خدا نسبت داده شده است که به آن "تصور شخصیت انسانی" و یا "آنتروپومورفیسم" می گویند. آنتروپومورفیسم طریقی است که خدا (موجودی روحانی) حقیقت را دربارة خصوصیات خود با انسان (موجودی جسمانی) در میان گذاشته تا آنرا به او بفهماند. از آنجایی که ما انسانها موجودی جسمانی هستیم، قادر به درک چیزهای ماورای جسم نیستیم، بنابراین، آنتروپومورفیسم در کلام خدا به ما کمک می کند بفهمیم خدا کیست.

قسمتی از این مشکل در اینجاست که انسان به شکل خدا آفریده شده است. پیدایش 1: 26-27 می گوید، "و خدا گفت آدم را بصورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهایم و بر تمامی زمین و همة حشراتیکه بر زمین می خزند حکومت نماید. پس خدا آدم را بصورت خود آفرید او را بصورت خدا آفرید ایشانرا نر و ماده آفرید".

هم مرد و هم زن بشکل خدا آفریده شده اند، و بنابراین از تمام مخلوقات خدا بالاتر هستند، و چون بشکل خدا آفریده شده اند، فکر، اراده، هوش، احساسات، و ظرفیت اخلاقی دارند. حیوانات ظرفیت اخلاقی ندارند و بعلاوه هیچ قسمت از آنها مثل انسان غیر جسمانی نیست. بشکل خدا بودن قسمت غیر جسمانی انسان است که فقط انسان بدینگونه ساخته شده است. خدا انسان را اینطور ساخت تا با او رابطه داشته باشد. انسان تنها موجودی است که برای این منظور ساخته شده است.

اینکه تنها مرد و زن بشکل خدا آفریده شده اند-این معنی را ندارد که آنها کُپی کوچکی از خدا هستند. این حقیقت که آنها بشکل نر و ماده هستند، الزاما این معنی را نمی دهد که خدا باید مرد یا زن باشد. بیاد داشته باشید که بشکل خدا بودن از نظر خصوصیات جسمانی نیست.

ما می دانیم که خدا موجودی روحانی است و خصوصیات جسمانی ندارد. اما این مطلب خدا را محدود نمی کند و او می تواند انتخاب کند که خود را بشکل انسان به مردم ظاهر کند. کلام خدا شامل مکاشفاتیست که خدا در مورد خودش به انسان داده است و این تنها منبع اطلاعات ما از اوست. وقتی کلام خدا را می خوانیم، به ما می گوید که خدا به فرمهای مختلف خود را به انسان ظاهر کرد.

کلام خدا تقریبا در 170 مورد به خدا بعنوان "پدر" خطاب می کند. قطعا، کسی نمی تواند پدر باشد مگر اینکه اول مرد باشد. اگر خدا انتخاب کرده بود بجای مرد خود را بشکل یک زن ظاهر کند، آنوقت بجای کلمة "پدر" کلمة "مادر" را بکار می برد. در عهد عتیق و عهد جدید، بارها و بارها برای خدا ضمیر مرد بکار رفته است.

عیسی مسیح بارها به خدا بعنوان پدرش اشاره کرد و در موارد دیگر از ضمیر مرد برای خدا استفاده کرد. فقط در انجیل، مسیح از کلمة "پدر" بطور مستقیم در حدود 160 بار استفاده کرد. در یوحنا 10: 30 می گوید"من و پدر یک هستیم." مشخصا، عیسی مسیح بشکل یک انسان آمد تا بر صلیب بمیرد و بهای گناهان جهان را بپردازد. عیسی هم مثل خدای پدر بشکل مرد به انسان ظاهر شد. کلام خدا موارد بسیار زیاد دیگری را ثبت کرده است که مسیح برای خدا از ضمیر مرد استفاده می کرد.

رسالات عهد جدید (از اعمال رسولان تا مکاشفه) هم در حدود 900 آیه دارد که برای کلمة خدا بطور مستقیم از کلمه ای یونانی و مذکر استفاده شده است. در تعداد بیشماری از موارد در کلام خدا عنوان، ضمیر، و اسم مذکر بطور هماهنگی به خدا نسبت داده شده است. درحالیکه خدا مرد نیست، او انتخاب کرد بصورت مذکر خود را به انسان ظاهر سازد. بهمین شکل عیسی مسیح، که مرتبا به او عنوان، ضمیر و اسم مردانه خطاب شده است، در زمانی که روی زمین راه می رفت، صورت یک مرد را بخود گرفت. انبیای عهد عتیق و حواریون عهد جدید همه به خدا و به عیسی مسیح با عناوین و اسامی مذکر اشاره می کنند. خدا انتخاب کرد که به انسان به این صورت ظاهر شود تا انسان آسان درک کند که او کیست. درحالیکه خدا به درک ما بدینوسیله کمک می کند، مهم است که سعی نکنیم خدا را با محدود کردن او که جزوی از طبیعتش نیست در قالب بگذاریم.

خدا مرد است یا زن؟

آیا خدا هنوز معجزه می کند؟



سوال: آیا خدا هنوز معجزه می کند؟

جواب:
خیلی از مردم می خواهند خدا معجزه کند تا خودش را به آنها ثابت نماید. مثلا می گویند "اگر فقط خدا یک معجزه ای می کرد، و یا علامتی نشان می داد، من باور می کردم!" این حرف ، مخالف کلام خداست. وقتی خدا معجزات عظیم و اعجاب آور برای قوم اسرائیل انجام می داد، آیا باعث شد که آنها خدا را اطاعت کنند؟ نه، قوم اسرائیل با وجود دیدن معجزات دائما بی اطاعتی می کردند و بر علیه خدا یاغی می شدند. همان مردمی که دیدند خدا دریای سرخ را گشود، بعدا به قادر بودن خدا در پیروزی بر مردم سرزمین وعده و گرفتن آن سرزمین برایشان شک کردند. این حقیقت در انجیل لوقا16: 19-31 توضیح داده شده است. در داستان، مردی در جهنم از ابراهیم می خواهد که ایلعاذر را به دنیای زندگان بفرستد تا برادرانش را از حقیقت آگاه سازد. ابراهیم به آن مرد می گوید، "هر گاه موسی و انبیاء را نشوند اگر کسی از مردگان نیز بر خیزد هدایت نخواهند پذیرفت" (لوقا 16: 31).

عیسی معجزات زیادی کرد، اما اکثریت مردم به او ایمان نیاوردند. امروزه هم اگر خدا مثل آن زمان معجزه کند، نتیجه همان است. مردم فقط برای مدت کوتاهی آنرا باور کرده تعجب می کنند. ایمان سطحی خواهد بود و با اولین ناراحتی و مشکل غیر منتظره زود از بین می رود. ایمانی که بر اساس معجزات است ایمان بالغی نیست. خدا بزرگترین معجزة تاریخ را با آمدنش به زمین در عیسی مسیح و مرگش بر صلیب برای گناهان ما به انجام رسانید (رومیان 5: 8) تا ما بتوانیم نجات را بدست آوریم (یوحنا 3: 16). خدا هنوز هم معجزه می کند – فقط ما از خیلی از آنها بدون توجه می گذریم و یا آنها را رد می کنیم. بنابراین، به معجزات بیشتر نیاز نداریم. آنچه نیاز داریم ایمان به معجزة نجات از طریق ایمان به عیسی مسیح است.

منظور از معجزات، ایمان آوردن مردم به معجزه کننده بود. اعمال 2: 22 می گوید، "ای مردان اسرائیلی این سخنان را بشنوید. عیسی ناصری مردی که نزد شما از جانب خدا مبرهن گشت به قوات و عجایب و آیاتی که خدا در میان شما از او صادر گردانید، چنانکه خود می دانید". همین مطلب در مورد حواریون گفته شده است، "بدرستیکه علامات رسول در میان شما با کمال صبر از آیات و معجزات و قوات پدید گشت" (2 قرنتیان 12: 12). در عبرانیان 2: 4 می گوید، "در حالیکه خدا نیز با ایشان شهادت می داد به آیات و معجزات و انواع قوات و عطایای روح القدس بر حسب ارادة خود". الان ما حقیقت عیسی را که در کتاب مقدس ثبت شده است داریم و همچنین نوشته های حواریون را در کتاب مقدس داریم. عیسی و حواریون او، چنانکه در کتاب مقدس نوشته شده است، سنگ زاویه و پایة ایمان ما هستند (افسسیان 2: 20). با این حساب، معجزات دیگر لازم نیستند چون پیغام مسیح و حواریون او امتحان شده و به دقت به نگارش در آمده است. بله، خدا هنوز معجزه می کند. اما الزاما ما نباید عینا مثل زمان کتاب مقدس دائما انتظار معجزه داشته باشیم.

آیا خدا هنوز معجزه می کند؟

چرا خدا اجازه می دهد که بلایای طبیعی مثل زمین لرزه، طوفان، و سونامی اتفاق بیفتند؟



سوال: چرا خدا اجازه می دهد که بلایای طبیعی مثل زمین لرزه، طوفان، و سونامی اتفاق بیفتند؟

جواب:
چرا خدا اجازه می دهد زلزله، طوفان، سونامی، گردباد، آتشفشان، رانش زمین، و سایر بلاهای طبیعی اتفاق بیفتند؟ در اواخر 2004 فاجعة سونامی در آسیا، طوفان و گرداب کاترینا در 2005 در جنوب شرقی آمریکا و گردباد در سال 2008 در میانمر باعث شد خیلی از مردم خوبی خدا را زیر سوال ببرند. خیلی ناراحت کننده است که مردم اغلب بلاهای طبیعی را به خدا نسبت می دهند، در حالیکه سالها و حتی قرنهای با آرامش و بدون این بلایا را به او نسبت نمی دهند. خدا دنیا و قوانین طبیعت را از ابتدا آفرید (پیدایش 1: 1). بیشتر بلاهای آسمانی نتیجة این قوانینی هستند که در کارند. گردابها، طوفانها، و گربادها همه نتایج تداخل آب و هواهای متفاوت با هم هستند. زلزله ها نتیجة تکان خوردن و جا بجا شدن پوستة زمین هستند. طوفان سونامی بعلت زلزله در زیر آب ایجاد می شود.

کتاب مقدس می گوید که عیسی مسیح همة طبیعت را در دست دارد (کولسیان 1: 16-17). آیا خدا می تواند جلوی بلاهای طبیعی را بگیرد؟ البته! آیا خدا گاهی در تغییر آب و هوا دخالت می کند؟ بله، همانطور که در تثنیه 11:17 و یعقوب 5: 17 می بینیم. اعداد 16: 30-34 به ما نشان می دهد که خدا گاهی در ایجاد بلاهای طبیعی دخالت می کند و از آن بعنوان داوری بر علیه گناه استفاده می کند. بنظر می آید خیلی از وقایعی را که در کتاب مکاشفه توضیح می دهد بلاهای طبیعی می باشند (مکاشفه بابهای 6 و 8 و 16). آیا هر بلای طبیعی تنبیهی از خداست؟ البته که نه.

به همان طریقی که خدا به مردم شریر اجازه می دهد به اعمال شرارت آمیزشان ادامه بدهند، به زمین هم اجازه می دهد نتایج گناه را که بر خلقت خدا کرده می شود انعکاس دهد. رومیان 8: 19-21 به ما می گوید، "زیرا که انتظار خلقت منتظر ظهور پسران خدا می باشد. زیرا خلقت مطیع بطالت شد نه به ارادة خود بلکه بخاطر او که آنرا مطیع گردانید. در امید که خود خلقت نیز از قید فساد خلاصی خواهد یافت تا در آزادی جلال فرزندان خدا شریک شود" سقوط انسانیت در گناه بر روی همه چیز اثر گذاشت، منجله بر روی دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم. همه چیز در طبیعت تسلیم انحطاط و ویرانیست. گناه نتیجة اصلی بلاهای طبیعت است، همانطور که دلیل مرگ، بیماری و عذاب است.

ما می فهمیم که چرا بلاهای طبیعی ایجاد می شوند. چیزی که ما نمی فهمیم این است که چرا خدا اجازه می دهد آنها اتفاق بیفتند. چرا خدا اجازه داد سونامی اتفاق افتاده و بیش از 225000 نفر از مردم آسیا را بکشد؟ چرا خدا اجازه داد گردباد کاترینا خانة هزاران نفر را نابود کند؟ یکی از نتایج این بلاها این است که اعتماد ما به دنیا تکان می خورد و آنوقت مجبور می شویم که به ابدیت فکر کنیم. معمولا بعد از بلاهاست که کلیساها پر می شوند چون مردم متوجه می شوند که چقدر زندگیشان شکننده است و زندگی آنها در یک لحظه می تواند از آنها گرفته شود. چیزی که می دانیم این است که خدا نیکوست! خیلی از معجزات عجیب در زمان بلاهای آسمانی اتفاق می افتند که حتی از خسارات جانی و مالی بیشتری جلوگیری می شود. بلاهای آسمانی باعث می شوند که ملیونها نفر ارجهیتهای زندگیشان را دوباره ارزیابی کنند. صدها میلیون دلار در راه کمک به ضایعه دیده گان فرستاده می شود. سازمانهای مسیحی موقعیت کمک ، خدمت، مشاوره، دعا، و رهبری مردم را پیدا می کنند که باعث نجات مردم بوسیلة عیسی مسیح شوند! خدا می تواند، و اینکار را انجام می دهد که از سوانح وحشتناک هم چیزهای خوب بیرون می آورد (رومیان 8: 28).

چرا خدا اجازه می دهد که بلایای طبیعی مثل زمین لرزه، طوفان، و سونامی اتفاق بیفتند؟

آیا خدا / کتاب مقدس تبعیض جنسی دارد؟



سوال: آیا خدا / کتاب مقدس تبعیض جنسی دارد؟

جواب:
تبعیض جنسی معمولا بنفع یک جنس ، یعنی جنس مرد است که بر جنس دیگر ، یعنی جنس زن تسلط دارد. کتاب مقدس مراجع زیادی در مورد زنان دارد که بر طبق افکار مدرن امروزی بنظر تبعیض قائل شدن نسبت به زن می آید. اما ما باید بخاطر داشته باشیم که وقتی کتاب مقدس عملی را توضیح می دهد، معنی آن الزاما این نیست که آنرا تایید می کند. کتاب مقدس توصیف می کند که مردها با زنان فقط کمی بهتر از یک شئی رفتار می کنند، اما معنی آن این نیست که خدا اینکار را تایید می کند. کتاب مقدس بیش از آنکه بخواهد بر روی شکل دادن جوامع تمرکز داشته باشد بر روی شکل دادن روح و جان ما تمرکز دارد. زیرا خدا می داند که عوض شدن قلب باعث عوض شدن رفتار می شود.

در زمان عهد عتیق، تقریبا در تمام دنیا همة فرهنگها اساس مردسالاری داشتند. این نه فقط در کتاب مقدس بلکه در تمام قوانین جامعه ها از نظر تاریخی بسیار واضح است. با ارزشهای امروزی و جهان بینی زمینی انسان، این را "تبعیض جنسی" می گویند. خدا ترتیبی را در جامعه قرار داد و نه انسان و او نویسندة برقراری اصول اقتدار و رهبریت در جامعه می باشد. بهرحال، انسان در اینمورد هم مثل هر چیز دیگری سقوط کرده این نظم را بر هم زده است. سقوط انسان باعث نابرابری بین مرد و زن در طی تاریخ شده است. تبعیض و نابرابری که ما در دنیای خود می بینیم چیز جدیدی نیست. این نتیجة سقوط انسان و ورود گناه است. بنابراین، ما به راستی می توانیم بگوییم که تبعیض جنسی نتیجة گناه است. با رشد کردن در مکاشفات کتاب مقدس، ما می توانیم از این تبعیض جنسی و در واقع از همة کارهای گناه آلود نژاد بشر شفا بیابیم.

برای پیدا کردن و نگه داشتن تعادل روحانی بین مقامها و مسئولیتهای خدادادی، ما باید به کلام مقدس رجوع کنیم. عهد جدید تکمیل عهد عتیق است و ما در آن اصولی را پیدا می کنیم که سلسله مراتب مسئولیت و اقتدار و راه شفا از گناهان منجمله گناه تبعیض جنسی را که مرض تمامی بشر است به ما نشان می دهند.

صلیب مسیح بزرگترین برقرار کنندة این تعادل است. یوحنا 3: 16 می گوید، "هر کس که ایمان بیاورد" و این عبارتی جامع و همگانیست که هیچکس را بر اساس موقعیت اجتماعی، ظرفیت روانی، و یا جنسیتش بیرون نمی اندازد. بعلاوه ما قسمتی را در کتاب غلاطیان می بینیم که از برابری موقعیت ما برای نجات صحبت می کند. "زیرا همگی شما بوسیلةایمان در مسیح عیسی پسران خدا می باشید. زیرا همة شما که در مسیح تعمید یافتید مسیح را در بر گرفتید. هیچ ممکن نیست که یهود باشد یا یونانی و نه غلام و نه آزاد و نه مرد و نه زن زیرا که همة شما در مسیح عیسی یک می باشید" (غلاطیان 3: 26-28). در صلیب تبعیض جنسی نیست.

نمی توان گفت کتاب مقدس تبعیض جنسی دارد چون این نتیجة گناه در مرد و زن را بطور دقیق ترسیم کرده است. کتاب مقدس همه نوع گناهی را بیان می کند: برده داری و اسارت و شکستهای بزرگترین قهرمانان را. در عین حال این کتاب جواب و درمان آن گناهان را که بر علیه خدا و ترتیبات اوست به ما می دهد، یعنی درمان برای برقراری رابطة صحیح با خدا. عهد عتیق برای قربانی نهایی به جلو نگاه می کرد و هر بار که قربانیی برای گناه داده می شد، این تعلیم را یاد آوری می کرد که ما نیاز به آشتی کردن با خدا داریم. در عهد جدید، "بره ای که گناه جهان را بر می دارد" بدنیا آمد، مرد، دفن شد و دوباره قیام کرد، و بعد به جای خودش در بهشت صعود کرد، و آنجا او برای ما شفاعت می کند. از طریق ایمان به اوست که درمان گناه پیدا می شود، و این شامل گناه تبعیض جنسی هم هست.

محکوم کردن کتاب مقدس به تبعیض نژادی دلیل نا آگاهی به کلام خداست. وقتی مردها و زنان در هر سنی جای خدادادی خود را بشناسند و بر اساس این مطلب زندگی کنند که "خداوند چنین می گوید،" آنوقت تعادل زیبایی بین دو جنس ایجاد می شود. تعادل آن است که خدا از اول با آن شروع کرد، و همان است که با آن به انتها خواهد رسانید. مردم توجه زیادی به نتایج مختلف گناه می کنند ولی توجه زیادی به ریشة آنها نمی شود. فقط وقتیکه از طریق عیسی مسیح شخصا با خدا آشتی صورت می گیرد تساوی حقیقی بین زن و مرد پیدا می شود. "و حق را خواهید شناخت و حق شما را آزاد خواهد کرد" (یوحنا 8: 32).

درضمن خیلی مهم است که درک کنیم اینکه کتاب مقدس نقش های متفاوتی به مردها و زنان داده است دلیل تبعیض جنسی بین آنها نیست. کتاب مقدس این را کاملا واضح می کند که خدا می خواهد مردها نقش رهبری را در کلیسا و در خانه داشته باشند. آیا این ارزش زن را پایین می برد؟ مسلما نه! معنی آن این است که در دنیای گناه آلود ما، باید یک سیستم رهبری وجود داشته باشد. خدا این سیستم را برای خوبی خود ما برقرار کرده است. تبعیض جنسی استفادة غلط از نقشهای زن و مرد است، نه وجود خوداین نقشها.

آیا خدا / کتاب مقدس تبعیض جنسی دارد؟

آیا خدا دعای یک گناهکار/ بی ایمان را می شنود/ جواب می دهد؟



سوال: آیا خدا دعای یک گناهکار/ بی ایمان را می شنود/ جواب می دهد؟

جواب:
یوحنا 9: 31 می گوید، " ما می دانیم که خدا دعای گناهکاران را نمی شنود ولیکن اگر کسی خداپرست باشد و ارادة او را بجا آرد او را می شنود." همچنین گفته شده است "تنها دعایی که خدا از گناهکاران می شنود دعای توبه برای نجات است." در نتیجه، بعضی عقیده دارند که خدا دعاهای یک بی ایمان را نه می شنود و نه هیچوقت به آنها جواب می دهد. در محتوای یوحنا 9: 31 می گوید که خدا از طریق یک بی ایمان معجزه نمی کند. اول یوحنا 5: 14 – 15 به ما می گوید که خدا به دعاهایی جواب می دهد که بر طبق ارادة او باشند. این قانون، احتمالا، در مورد بی ایمانان هم هست. اگر یک بی ایمان دعایی بکند که بر طبق ارادة خدا باشد، چیزی نمی تواند مانع جواب دادن به آن دعا باشد.

در بعضی از قسمتهای کلام خدا می گوید که خدا دعاهای بی ایمانان را می شنود و جواب می دهد. در بیشتر این موارد، توبه در کار است. در مواردی هم حتی بدون کلمات دعا، خدا به فریاد قلب شخص جواب می دهد (ننوشته که شخص مستقیما به خدا دعا کرده). در بعضی از موارد، بنظر می آید که دعا با توبه همراه است. اما در بعضی موارد دیگر، دعا فقط برای نیاز دنیوی و یا برای برکات بوده و خدا یا بخاطر رحمش و یا بخاطر خلوص نیت و ایمان دعا کننده به آنها جواب داده است. در اینجا به بعضی از این قسمتها که در رابطه با دعای یک بی ایمان است نگاه می کنیم:

مردم نینوا دعا کردند که نینوا نجات یابد (یونس 3: 5-10). خدا به این دعا جواب داد و شهر نینوا را چنانکه هشدار داده بود نابود نکرد.

هاجر از خدا خواست که پسرش اسمائیل را حفاظت کند(پیدایش 21: 14-19). خدا نتنها اسمائیل را محافظت کرد، بلکه او را بسیار برکت داد.

در اول پادشاهان 21: 17- 29، بخصوص در آیات 27 – 29، اخاب وقتی نبوت را از ایلیا می شنود روزه و ماتم می گیرد. خدا با نیاوردن تنبیه در زمان اخاب به ماتم او جواب می دهد.

زنی که غیر یهودی و از صور و صیدون بود دعا کرد که مسیح دخترش را از دیو زدگی آزاد کند (مرقس 7: 24 – 30). عیسی دیو/روح پلید را از دختر آن زن بیرون کرد.

کورنیلیوس، سرباز رومی در اعمال رسولان 10، که خدا پطرس رسول را بخاطر عدالت آن مرد پیش او فرستاد. اعمال رسولان 10: 2 به ما می گوید که کورنیلیوس "مرتب به خدا دعا می کرد."

خدا قول هایی می دهد که شامل همه بشود (ایمان دار و بی ایمان) مثل ارمیا 29: 13 "و مرا خواهید طلبید و چون مرا بتمامی دل خود جستجو نمایید مرا خواهید یافت". این مثل جریان کورنیلیوس در اعمال رسولان 10: 1-6 است. اما خیلی از قول ها که در محتوای کلام خداست، فقط برای مسیحیان است. چون مسیحیان عیسی مسیح را بعنوان نجات دهندة خود دریافت کرده اند، به آنها این اجازه داده شده است که با شجاعت به تخت فیض مسیح نزدیک شده از او در وقت نیاز کمک بگیرند (عبرانیان 4: 14-16). به ما گفته شده است که وقتی چیزی را بر طبق ارادة خدا بخواهیم، او ما را می شنود و آنچه بخواهیم به ما می دهد (1 یوحنا 5: 14-15). قولهای زیاد دیگری دربارة دعا برای مسیحیان هست (متی 21: 22، یوحنا 14: 13 و 15: 7). بنابراین، بله مواردی وجود دارند که در آنها خدا به دعاهای یک بی ایمان جواب نمی دهد. در عین حال، بخاطر فیظش است که به زندگی بی ایمانان داخل شده به دعای آنها جواب میدهد.

آیا خدا دعای یک گناهکار/ بی ایمان را می شنود/ جواب می دهد؟

چرا خدا خدایی حسود است؟



سوال: چرا خدا خدایی حسود است؟

جواب:
مهم است که درک کنیم در اینجا کلمة "حسود" چطور استفاده شده است. استفادة آن در کتاب خروج 20: 5 بعنوان اینکه خدا را توصیف کند با آنچه در توصیف گناه حسادت در غلاطیان 5: 20 آمده است فرق دارد. وقتی ما کلمة "حسادت " را استفاده می کنیم، منظورمان حسادت به یک نفر است که چیزی دارد که ما نداریم. شخص ممکن است به شخص دیگر حسودی کند چون آن شخص ماشین یا خانه ای زیبا دارد (یا متعلقات دیگر). و یا شخص ممکن است به دیگری حسادت ورزد چون آن دیگری استعدادها و توانایی هایی دارد که او دارا نمی باشد (مثل ورزشکار بودن). نمونة دیگر می تواند این باشد که یک شخص ممکن است به شخص دیگر بخاطر زیباییش حسودی کند.

در خروج 20: 5، خدا از این حسود نیست که کسی چیزی دارد که او ندارد و یا آنرا می خواهد. خروج 20: 4-5 می گوید، "صورتی تراشیده و هیچ تمثالی از آنچه بالا در آسمان است و از آنچه پایین در زمین است و از آنچه در آب زیر زمین است برای خود مساز. نزد آنها سجده مکن و آنها را عبادت منما زیرا من که یهوه خدای تو می باشم خدای غیور (حسود) هستم که انتقام گناه پدران را از پسران تا پشت سیم و چهارم از آنانیکه مرا دشمن دارند می گیرم" دقت کنید که خدا حسود است وقتیکه کسی چیزی را که به او تعلق دارد به دیگری می دهد.

در این آیات، خدا از مردمی صحبت می کند که بت می سازند و آنها را بجای خدا می پرستند، در حالیکه پرستش تنها متعلق به خداست. خدا به پرستش و خدمتی که مال اوست اهمیت خاصی می دهد. چنانکه خدا در این فرمانها دستور می دهد گناه است که خدای دیگری را پرستش یا خدمت کنیم. گناه است که ما به کسی حسودی کنیم چون او چیزی دارد که ما نداریم. وقتی خدا می گوید که او حسود است، کلمة "حسود" بنوعی دیگر استفاده می شود. چیزی که او برای آن حسادت می کند متعلق به خودش است، پرستش و خدمت تنها متعلق به اوست و تنها باید به او داده شود.

شاید یک نمونة کاربردی به ما کمک کند این اختلاف را درک کنیم. اگر شوهری ببیند مرد دیگری با زنش شوخی خصوصی می کند، حق دارد که حسودی کند، چون تنها او حق شوخی کردن و خصوصی بودن با زنش را دارد. این نوع حسادت گناه نیست. بر عکس، کاملا بجاست. حسودی کردن وقتی گناه است که حسرت داشتن چیزی را داشته باشیم که متعلق به ما نیست. جلال، حمد، پرستش، و ستایش تنها متعلق به خداست، چون تنها او لایق آنهاست. بنابراین، حسود بودن خدا بجاست وقتیکه پرستش و حمد و جلال به بت ها داده می شود. این دقیقا همان حسادتیست که پولس رسول در 2 قرنتیان 11: 2 توضیح می دهد، "زیرا که من بر شما غیور هستم بغیرت الهی زیرا که شما را بیک شوهر نامزد ساختم تا باکرة عفیفه به مسیح بسپارم"

چرا خدا خدایی حسود است؟

آیا می توان یک خدایی را ثابت کرد؟



سوال: آیا می توان یک خدایی را ثابت کرد؟

جواب:
کلمة "یک خدایی یا مونو تِایسِم" از دو کلمه تشکیل شده است، مونو یا یک و تِایسِم یا ایمان به خدا. یک خدایی یعنی ایمان به یک خدای حقیقی که تنها خالق، نگه دارندة جهان، و قاضی همة مخلوقات است. یک خدایی با هِنوتِایسِم که اعتقاد به چندین خدا و یک خدا مافوق همة آنهاست فرق دارد. همچنین با پُلی تِایسِم یا چند خدایی هم که اعتقاد به وجود خدایان متعدد است فرق دارد.

بحثهای زیادی در مورد یک خدایی وجود دارد، منجمله آنهایی که از مکاشفات مخصوص (کلام خدا)، مکاشفات طبیعت (فلسفه)، و مکاشفات تاریخ انسان شناسی سرچشمه می گیرند. در اینجا اینها را بطور بسیار مختصر توضیح می دهیم، اما بهیچ وجه نباید این توضیح تمام مطلب طلقی شود.

بحث کتاب مقدسی برای یک خدایی – تثنیه 4: 35 "این بر تو ظاهر شود تا بدانی که یهوه خدا است و غیر از او دیگری نیست". تثنیه 6: 4 "ای اسرائیل بشنو یهوه خدای ما یهوه واحد است". ملاکی 2: 10 الف، "آیا جمیع ما را یک پدر نیست و آیا یک خدا ما را نیافریده است"؟ 1 قرنتیان 8: 6 "لکن ما را یک خداست یعنی پدر که همه چیز از اوست و ما برای او هستیم و یک خداوند یعنی عیسی مسیح که همه چیز از اوست و ما از او هستیم". افسسیان 4: 6 "یک خدا و پدر همه که فوق همه و در میان همة شما است". 1 تیموتاووس 2: 5 "زیرا خدا واحد است و در میان خدا و انسان یک متوسطی است یعنی انسانی که عیسی مسیح باشد". یعقوب 2: 19 "تو ایمان داری که خدا واحد است نیکو می کنی. شیاطین نیز ایمان دارند و می لرزند".

مسلم است که برای خیلی از مردم، کافی نیست فقط بگوییم یک خدا وجود دارد چون کلام او این را می گوید. زیرا بدون خدا نمی توان ثابت کرد که کتاب مقدس کلام اوست. در عین حال، می توان گفت چون کتاب مقدس بیشترین مدارک مافوق طبیعی قابل اعتماد را برای تایید آنچه تعلیم می دهد دارد، یک خدایی می تواند بر این اساس استوار بوده تایید شود. یک بحث مشابه دیگر تعالیم و ایمان عیسی مسیح است که با تولد معجزه آسایش، زندگیش، و معجزة قیامش ثابت کرد که او خداست (حداقل خدا او را تایید کرد). خدا نمی تواند دروغ بگوید و یا فریب بخورد، بنابراین، آنچه عیسی باور داشت و تعلیم می داد حقیقت بود. بنابراین، یک خدایی، که عیسی باور داشت و تعلیم می داد حقیقت بود. ممکن است برای کسانی که با تایید های مافوق طبیعی کلام خدا و مسیح آشنایی ندارند این بحث خیلی جالب توجه نباشد، اما برای کسی که با قدرت کلام خدا آشناست این شروع خوبیست.

بحث تاریخی برای یک خدایی – حرفهایی که بخاطر جلب شهرت یکنفر هستند بسیار مورد تردید قرار می گیرند، اما با این وجود جالب است که چقدر یک خدایی بر روی مذاهب جهان اثر گذاشته است. نظریة تکامل مذهبی رایج، و بطور کلی دید تکاملی در واقعیت دنیا، و دید پیش انگاری تکامل انسان شناسی، فرهنگهای ابتدایی را بعنوان مراحل اولیة تکامل مذهب می بیند. اما اشکالات این نظریة تکاملی عبارتند از 1) نوع رشدی که توضیح داده می شود در عمل دیده نشده است، درواقع بنظر می آید که در هیچ فرهنگی نردبان ترقی مذهبی بطرف یک خدایی نبوده است – در واقع بر عکس آن صادق است. 2) معنی لغت "بدوی" در روشهای انسان شناسی بر اساس ترقی تکنولوژی است، در حالیکه این ضابطه بتنهایی کافی نیست چون عوامل زیادی در یک فرهنگ دخالت دارند. 3) مراحل تکاملی ادعا شده اغلب حذف شده وجود ندارند. 4) و بالاخره، اکثر فرهنگهای چند خدایی بقایایی از یک خدایی بودن در دورانهای اولیة خود نشان می دهند.

آنچه ما درک می کنیم خدایی است یگانه که می خواهد با ما رابطة شخصی داشته باشد، بصورت مذکر خود را نشان داده، در آسمان زندگی می کند، دانای کامل است، قادر مطلق است، خالق دنیاست، نویسندة اصول اخلاقیست که ما مسئول انجام آن هستیم، ما بر علیه او گناه کرده و از او دور شده ایم، او راهی برای آشتی با ما مهیا کرده است. تقریبا هر مذهبی نوعی از این خدا را قبل از اینکه بطرف چند خدایی برود،اعلام می کند. بنابراین، بنظر می آید که بیشتر مذاهب بصورت یک خدایی شروع شده اند و ترقی آنها بطرف چند خدایی، روح گرایی، و یا جادوگری بوده است – نه بر عکس. (اسلام مورد نادری است که بصورت دایره از یک خدایی به یک خدایی رسید.) حتی با این حرکت، چند خدایی اغلب در عمل یک خدایی و یا یک خدا مافوق خدایان است. مذهب چند خدایی که یک خدا را مافوق خدایان دیگر قرار ندهد نادر است، که خدایان کوچکتر عمل واسطه را انجام می دهند.

بحث فلسفی/خداشناسی یک خدایی – بحثهای زیاد فلسفی وجود دارند که وجود بیش از یک خدا غیر ممکن است. خیلی از آنها بستگی زیادی به موقعیت متافیزیکی در مورد واقعیت طبیعت دارد. متاسفانه، در مقالات کوتاه مثل این مقاله، غیر ممکن است که در مورد این موقعیتهای متافیزیکی ابتدایی بحث کرده و بعد نشان بدهیم که آنها چه چیز را یک خدایی ارائه می دهند، اما مطمئن باشید که زمینة قوی فلسفی و خدا شناسی برای این حقایق وجود دارد که به هزاران سال پیش بر می گردد (و بیشتر آنها بدیهی هستند.) بطور خلاصه، سه بحث وجود دارد که شخص می تواند انتخاب کند:

1- اگر بیش از یک خدا بود، دنیا در بی نظمی قرار می گرفت، چون چند خالق در قدرت می بودند، اما دنیا بی نظم نیست، بنابراین تنها یک خدا وجود دارد.

2- از آنجایی که خدا کامل و بی عیب است، نمی تواند خدای دومی باشد، چون بهر حال آنها در چیزی متفاوت می بودند و متفاوت بودن از کامل، کمتر کامل بودن است نه خدا بودن.

3- از آنجایی که خدا در وجودش ابدیست، نمی تواند اجزایی داشته باشد (چون نمی توان اجزاء را اضافه کرد تا به ابدیت رسید.). اگر موجود بودن خدا تنها یک قسمتی از او نیست ( چنانکه برای همة موجودات چون همه چیز می تواند یا وجود داشته باشد و یا نه)، پس باید او وجودی ابدی باشد. بنابراین، دو موجود ابدی نمی توانند با هم وجود داشته باشند، چون با هم در موجودیتشان فرق دارند.

ممکن است کسی بگوید که خیلی از این صحبتها وجود خدایان کوچکتر را رد نمی کنند و قبول است. اگر چه طبق کتاب مقدس این درست نیست، عیبی ندارد اگر آنرا بعنوان تئوری بیان کنیم. بعبارت دیگر، خدا می توانست یک رده از خدایان کوچکتر بیافریند اما او اینکار را نکرد. اگر اینکار را کرده، این خدایان فقط مخلوقاتی محدود هستند – احتمالا خیلی شبیه فرشتگان (مزمور 82). این مطلب بحث یک خدایی را خراب نمی کند، چون نمی گوید که موجود روحانی دیگری نمی تواند وجود داشته باشد – فقط نمی تواند بیش از یک خدا وجود داشته باشد.

آیا می توان یک خدایی را ثابت کرد؟

آیا اشتباه است که خدا را زیر سوال ببریم؟



سوال: آیا اشتباه است که خدا را زیر سوال ببریم؟

جواب:
موضوع این نیست که ما خدا را زیر سوال ببریم، بلکه به چه صورت و به چه دلیلی اینکار را انجام دهیم. خدا را زیر سوال بردن بخودی خود اشتباه نیست. حبقوق نبی سوالاتی برای خدا دربارة زمان و نقشة او داشت. حبقوق، نتنها بخاطر سوالاتش از طرف خدا ملامت نشد، بلکه خدا او را با حوصله جواب داد و این نبی کتابش را با سرودی در حمد خدا خاتمه داد. در مزامیر از خدا سوالات زیادی شده است (مزمور 10، 44، 74، 77). اینها ناله های ستمدیده هایی است که برای دخالت خدا در موقعیتشان و نجات آنها بی قرارند. اگر چه خدا همیشه به سوالات ما بشکلی که ما انتظار داریم جواب نمی دهد، اما از این قسمتها نتیجه می گیریم که خدا سوال صادقانه ای را که از قلبی مشتاق است می پذیرد.

سوالات ریاکارانه که از قلبی ریاکار بیرون می آید موضوعی دیگر می باشد. "لیکن بدون ایمان تحصیل رضامندی او محال است. زیرا هر که تقرب بخدا جوید لازمست که ایمان آورد بر اینکه او هست و جویندگان خود را جزا می دهد." (عبرانیان 11: 6). بعد از اینکه پادشاه شائول از خدا بی اطاعتی کرد، سوالات او بی جواب ماند (1 سموئیل 28: 6). اینکه برایمان مبهم باشد که چرا خدا اجازه می دهد بعضی از وقایع اتفاق بیفتند با خوبی خدا را زیر سوال بردن کاملا متفاوت است. شک داشتن با قدرت خدا را زیر سوال بردن و شخصیت او را مورد حمله قرار دادن فرق دارد. بطور خلاصه، یک سوال صادقانه گناه نیست، اما قلب تلخ، بدون اعتماد و یاغی گناه است. خدا از سوالات ما نمی ترسد. خدا از ما دعوت می کند که از رابطة نزدیک با او لذت ببریم. وقتی ما از خدا سوالی می کنیم، باید با روحی فروتن و فکری باز باشد. ما می توانیم از خدا سوال کنیم، اما نباید انتظار جواب داشته باشیم مگر اینکه با خلوص نیت مشتاق جواب او باشیم. خدا قلب ما را می داند و می داند که آیا ما می خواهیم او ما را با جوابش روشن کند یا نه. قلب و انگیزة ما تعیین می کند که آیا سوال کردن از خدا درست است یا اشتباه.

آیا اشتباه است که خدا را زیر سوال ببریم؟

آیا تا بحال کسی خدا را دیده است؟



سوال: آیا تا بحال کسی خدا را دیده است؟

جواب:
کتاب مقدس به ما می گوید که بجز عیسی مسیح هیچکس هرگز خدا را ندیده است (یوحنا 1: 18). در خروج 33: 20 خدا می گوید، "و گفت روی مرا نمی توانی دید زیرا انسان نمی تواند مرا ببیند و زنده بماند". این قسمت از کلام بنظر مغایر با قسمتهای دیگر می آید که تعریف می کند چند نفر خدا را دیده اند. مثلا، خروج 33: 19-23 توضیح می دهد که موسی با خدا "رو در رو" صحبت کرد. موسی چطور می توانست با خدا "رو در رو" صحبت کند و زنده بماند؟ در این صورت، عبارت "رو در رو" یک عبارت تلویحی است که اشاره به نزدیکی موسی با خدا می کند. خدا و موسی با هم مثل دو انسان که با هم گفتگو داشته باشند صحبت می کردند.

در پیدایش 32: 30، یعقوب خدا را بصورت یک فرشته دید، او واقعا خدا را ندید. والدین سامسون وحشت کردند از اینکه خدا را دیدند (داوران 13: 22)، اما آنها فقط او را بشکل فرشته دیدند. عیسی خدا در جسم بود (یوحنا 1:1، 14)، پس وقتی مردم او را در این شکل می دیدند، مثل این بود که خدا را می دیدند. بله، خدا می تواند دیده شود و خیلی ها او را دیده اند. در عین حال، هیچکس او را در تمام جلالش ندیده است. در شرایط سقوط کردة انسان، اگر خدا کاملا خود را به ما آشکار می کرد، ما نابود می شدیم. بنابراین، خدا خود را می پوشاند و خود را بشکلهایی ظاهر می کند که ما بتوانیم او را ببینیم. بهر حال این با دیدن خدا با تمام جلال و قدوسیتش فرق دارد. مردم رویاها، تصاویر و تظاهراتی از خدا دیده اند، اما هیچکس تا بحال خدا را در تمامیت جلالش ندیده است (خروج 33: 20).

آیا تا بحال کسی خدا را دیده است؟